دفترچه

نسخه‌ی کامل: مبارزه با منافقان فرهنگی در صدر اسلام
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مبارزه با منافقان فرهنگی در صدر اسلام 1 (قتل عصما دختر مروان)


سیره ابن هشام (۲/۴۱۲) ترجمه فارسی :
عصماء دختر مروان زنى از قبیله بنى امیة بن زید (از اهل مدینه) بود كه مردى از بنى خطمة او را بزنى گرفته بود و چون جریان قتل ابو عفك را شنید منافق شده و درباره عیبجوئى مسلمانان و دیانت مقدس اسلام اشعارى گفت رسول خدا صلى الله علیه و آله كه آن اشعار را شنید فرمود: آیا كسى نیست كه انتقام مرا از دختر مروان بگیرد؟ مردى از بنى خطمة كه نامش عمیر بن عدى بود و در محضررسول خدا صلى الله علیه و آله نشسته بود این سخن را از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنید و چون شب فرا رسید بخانه آن زن رفت و او را بقتل رساند، و چون صبح شد بنزد آن حضرت آمده عرضه داشت: یا رسول الله من آن زن را كشتم. حضرت فرمود: اى عمیر خدا و رسولش را یارى كردى. عمیر گفت: آیا كشتن او موجب گرفتارى من (بدست افراد بنى خطمة) نخواهد شد؟ حضرت فرمود: كسى درباره او نزاع نخواهد كرد.
عمیر كه این سخن را شنید بنزد بنى خطمة كه اختلاف زیادى درباره خون آن زن كرده بودند باز گشته و با اینكه آن زن پنج پسر بزرگ داشت بآنها گفت: اى بنى خطمة دختر مروان را من كشته‏ام اكنون هر كارى از دستتان بر میآید نسبت بمن انجام دهید! و این حرف سبب شد كه اسلام در میان قبیله مزبور رونق بگیرد و افرادى از آن قبیله كه مسلمان شده بودند و تا بآنروز اسلام خود را مخفى میداشتند دین خود را آشكار كنند و افراد دیگرى هم از آن قبیله وقتى شوكت اسلام را در آن روز مشاهده كردند مسلمان شدند (و بدین ترتیب خون آن زن پایمال شد و كسى جرئت نكرد مطالبه خون او را بكند)


متن عربی (۲/۶۳۸-۶۳۷): و غزوة عمیر بن عدىّ الخطمیّ عصماء بنت مروان، و هی من بنى أمیّة ابن زید، فلما قتل أبو عفك نافقت، فذكر عبد الله بن الحارث بن الفضیل‏عن أبیه، قال: و كانت تحت رجل من بنى خطمة، و یقال له یزید بن زید فقالت، تعیب الإسلام و أهله:
باست بنى مالك و النّبیت و عوف و باست بنى الخزرج‏
أطعتم أتاوىّ من غیركم فلا من مراد و لا مذحج
ترجّونه بعد قتل الرّءوس كما یرتجى مرق المنضج
ألا أنف یبتغى غرّة فیقطع من أمل المرتجى
(شعر حسان فی الرد علیها):
قال: فأجابها حسّان بن ثابت، فقال:
بنو وائل و بنو واقف و خطمة دون بنى الخزرج‏
متى ما دعت سفها ویحها بعولتها و المنایا تجى
فهزّت فتى ماجدا عرقه كریم المداخل و المخرج‏
فضرّجها من نجیع الدّماء بعد الهدوّ فلم یحرج
(خروج الخطمیّ لقتلها):
فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم حین بلغه ذلك، ألا آخذ لی من ابنة مروان؟ فسمع ذلك من قول رسول الله صلى الله علیه و سلم عمیر بن عدىّ الخطمیّ، و هو عنده، فلما أمسى من تلك اللیلة سرى علیها فی بیتها فقتلها، ثم أصبح مع رسول الله صلى الله علیه و سلم، فقال: یا رسول الله، إنی قد قتلتها.
فقال نصرت الله و رسوله یا عمیر، فقال: هل علیّ شی‏ء من شأنها یا رسول الله؟
فقال: لا ینتطح فیها عنزان .

(شأن بنى خطمة)
فرجع عمیر إلى قومه، و بنو خطمة یومئذ كثیر موجهم فی شأن بنت مروان، و لها یومئذ بنون خمسة رجال، فلما جاءهم عمیر بن عدىّ من عند رسول الله صلى الله علیه و سلم، قال: یا بنى خطمة، أنا قتلت ابنة مروان، فكیدونی جمیعا ثم لا تنظرون. فذلك الیوم أوّل ما عزّ الإسلام فی دار بنى خطمة، و كان یستخفى بإسلامهم فیهم من أسلم، و كان أوّل من أسلم من بنى خطمة عمیر بن عدىّ، و هو الّذی یدعى القارئ، و عبد الله بن أوس، و خزیمة بن ثابت، و أسلم، یوم قتلت ابنة مروان، رجال من بنى خطمة، لما رأوا من عزّ الإسلام. این موضوع را مشروح بنگرید در شبکه ملحدین تازی به ادرس ��� ���� ������� ����� �����!+ سیره ابن هشام انلاین عربی ����� - ������ ������� ���� ���� - ��� ���� ������� - ���� ���� �� ��� ������ ���� ����� ��� �����- ����� ���1

مغازی واقدی :
حدّثنى عبد الله بن الحارث، عن أبیه، أنّ عصماء بنت مروان من بنى أمیّة بن زید، كانت تحت یزید بن زید بن حصن الخطمىّ، و كانت تؤذى النبىّ صلّى الله علیه و سلّم، و تعیب الإسلام، و تحرّض على النبىّ صلّى الله علیه و سلّم، و قالت شعرا:
فباست بنى مالك و النّبیت و عوف و باست بنى الخزرج‏
أطعتم أتاوى من غیركم فلا من مراد و لا مذحج
ترجّونه بعد قتل الرّءوس كما یرتجى مرق المنضج‏
قال عمیر بن عدىّ بن خرشة بن أمیّة الخطمىّ حین بلغه قولهاو تحریضها: اللّهمّ، إنّ لك علىّ نذرا لئن رددت رسول الله صلّى الله علیه و سلّم إلى المدینة لأقتلنّها- و رسول الله صلّى الله علیه و سلّم یومئذ ببدر- فلمّا رجع رسول الله صلّى الله علیه و سلّم من بدر جاءها عمیر بن عدىّ فى جوف اللیل حتى دخل علیها فى بیتها، و حولها نفر من ولدها نیام، منهم من ترضعه فى صدرها، فجسّها بیده، فوجد الصبىّ ترضعه فنحّاه عنها، ثم وضع سیفه على صدرها حتى أنفذه من ظهرها، ثم خرج حتى صلّى الصّبح مع النبىّ صلّى الله علیه و سلّم بالمدینة. فلمّا انصرف النبىّ صلّى الله علیه و سلّم نظر إلى عمیر فقال: أقتلت بنت مروان؟ قال: نعم بأبى أنت یا رسول الله. و خشی عمیر أن یكون فتات على النبىّ صلّى الله علیه و سلّم بقتلها فقال: هل علىّ فى ذلك شی‏ء یا رسول الله؟ قال: لا ینتطح فیها عنزان ، فإنّ أوّل ما سمعت هذه الكلمة من النبىّ صلّى الله علیه و سلّم. قال عمیر:
فالتفت النبىّ صلّى الله علیه و سلّم إلى من حوله فقال: إذا أحببتم أن تنظروا إلى رجل نصر الله و رسوله بالغیب، فانظروا إلى عمیر بن عدىّ. فقال عمر بن الخطّاب رضى الله عنه: انظروا إلى هذا الأعمى الذی تشدّد فى طاعة الله. فقال: لا تقل الأعمى، و لكنّه البصیر! فلمّا رجع عمیر من عند رسول الله صلّى الله علیه و سلّم وجد بنیها فى جماعة یدفنونها، فأقبلوا إلیه حین رأوه مقبلا من المدینة، فقالوا: یا عمیر، أنت قتلتها؟ فقال:
نعم، فكیدونی جمیعا ثم لا تنظرون، فو الذی نفسی بیده، لو قلتم بأجمعكم ما قالت لضربتكم بسیفی هذا حتى أموت أو أقتلكم. فیومئذ ظهر الإسلام‏فى بنى خطمة، و كان منهم رجال یستخفون بالإسلام خوفا من قومهم، فقال حسّان بن ثابت یمدح عمیر بن عدىّ، أنشدنا عبد الله بن الحارث:
بنى وائل و بنى واقف و خطمة دون بنى الخزرج‏
متى ما دعت أختكم ویحها بعولتها و المنایا تجى‏
فهزّت فتى ماجدا عرقه كریم المداخل و المخرج‏
فضرّجها من نجیع الدّماء قبیل الصّباح و لم یحرج‏
فأوردك الله برد الجنا ن جذلان فى نعمة المولج‏
حدّثنى عبد الله بن الحارث، عن أبیه، قال: كان قتل عصماء لخمس لیال بقین من رمضان، مرجع النبىّ صلّى الله علیه و سلّم من بدر، على رأس تسعة عشر شهرا.

ترجمه کتاب مغازی :
عبد الله بن حارث از پدر خود برایم روایت كرد كه: عصماء دختر مروان از قبیله بنى امیة بن زید، كه همسر یزید بن زید بن حصن خطمى بود، پیامبر (ص) را آزار مى‏داد و از اسلام ایراد مى‏گرفت و مردم را علیه پیامبر (ص) تحریض مى‏كرد، وى این اشعار را گفت:
به نشیمنگاه بنى مالك و نبیت و عوف و به نشیمنگاه بنى خزرج شما از افراد ناشناخته‏اى پیروى كردید كه نه از قبیله مرادند و نه مذحج پس از كشته شدن سران قوم هنوز هم به او امید دارید، همچنانكه از گوشت سوخته آبى امید داشته باشند.
عمیر بن عدى بن خرشة بن امید خطمى چون این گفتار او را شنید و شوراندن او را علیه اسلام بدید، گفت: پروردگارا، نذر مى‏كنم كه اگر محمد (ص) را به مدینه برگردانى، من عصماء را به قتل برسانم- رسول خدا (ص) در آن هنگام در بدر بود- چون پیامبر (ص) از بدر مراجعت فرمود، عمیر بن عدى در دل شب به خانه عصماء رفت، بعضى از بچه‏هاى او اطرافش خواب بودند و یكى از آنها شیر خوار و روى سینه او بود، عمیر با دست خود او را لمس كرد و كودكى را كه شیر مى‏داد از او كنار زد و شمشیرش را بر سینه عصماء نهاد و چنان فشار داد كه از پشت او بیرون آمد. آنگاه نماز صبح را با پیامبر (ص) گزارد. چون پیامبر (ص) از مسجد بیرون آمد، به عمیر نظر فرمود و پرسید: آیا دختر مروان را كشتى؟ گفت: آرى پدر و مادرم فدایت گردند.
عمیر ترسید كه نكند با قتل او مرتكب نافرمانى شده باشد، این بود كه پرسید: آیا گناهى بر من است؟ پیامبر (ص) فرمود: نه، به خاطر او حتى دو بزهم شاخ به شاخ نخواهند گذاشت.این مثل براى اولین بار از پیامبر شنیده شد
عمیر مى‏گوید: پیامبر (ص) به اطرافیان خود نگریست و فرمود: هر گاه دوست داشتید به مردى نگاه كنید كه خدا و رسول را از غیب یارى داده است، به عمیر بن عدى بنگرید.
عمر بن خطاب هم گفت: به این كور بنگرید كه چگونه در اطاعت خدا سختگیر است.
پیامبر (ص) فرمود: نگو كور، او بصیر و بیناست. چون عمیر از پیش رسول خدا (ص) برگشت، متوجه شد كه پسران عصماء به اتفاق گروهى مشغول به خاك سپردن اویند، آنها چون متوجه عمیر شدند كه از مدینه مى‏آید، پرسیدند: اى عمیر، آیا تو او را كشته‏اى؟ گفت آرى، همه به من مكر كنید و مهلتم ندهید، سوگند به آن كسى كه جان من در دست اوست، اگر همه شما هم آنچه را كه او مى‏گفت بگویید، با این شمشیر همه شما را مى‏زنم تا كشته شوم یا همه را بكشم. در این هنگام اسلام میان بنى خطمه آشكار شده بود و مردانى بودند كه اسلام خود را از ترس قوم خود پوشیده مى‏داشتند. حسان بن ثابت، عمیر بن عدى را به اشعار زیر مدح گفته است كه آنها را عبد الله بن حارث براى ما انشاء كرده است.
بنى وایل و بنى واقف و خطمه پست تر از بنى خزرج‏اند، به یاد آرید هنگامى را كه خواهرتان بشدت فریاد وا ویل مى‏كشید.
و مرگ‏ها فرا مى‏رسد، جوانمردى والا نژاد كه در ورود و خروج گرامى است، جنبید و پیش از سپیده‏دم خون گرم او را فرو ریخت و بر او باكى نیست.
خداوند تو را شادمانه از شربت سرد بهشت سیراب گرداناد در نعمتى فرا گیرنده.
عبد الله بن حارث از پدر خود برایم روایت كرد كه قتل عصماء در پنج شب باقى مانده از رمضان، پس از بازگشت پیامبر (ص) از بدر و در نوزدهمین ماه هجرت صورت گرفت.

ماخذ شیعی
ترجمه اعلام الوری باعلام الهدی به نام زندگانی چهارده معصوم ص ۱۲۶:
زن بدكارى از بنى خطمه كه او را «عصماء» میگفتند در مجالس اوس و خزرج شركت میكرد و با خواندن اشعار تحریك آمیز مردم را بر ضد حضرت رسول به شورش وامیداشت و در بنى خطمه جز یك نفر بنام «عمیر بن عدى» مسلمان دیگرى نبود هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله مراجعت فرمودند عمیر این زن را كشت و پس از این خدمت آن جناب رسید و عرض كرد: من مادر منذر را براى اینكه شما را هجو كرده بود كشتم، حضرت رسول با دست خود روى كتف او زد و فرمود: این مردى است كه خدا و رسول را در نهانی یارى كرده است، و راجع به قتل این زن اتفاقى رخ نخواهد داد و حتى دو بز هم به یك دیگر شاخ نمیزنند، عمیر گفت: من صبح‏از در خانه آنها میگذشتم و دیدم خویشاوندان او بدفن وى مشغولند، و كسى هم متعرض من نشد
مبارزه با منافقان فرهنگی در صدر اسلام 2( قتل ابو عفک)

در مجله معرفت شماره ۱۲۹ به نگارش اقای محمدقدیر دانش در بخشی از مقاله ای با نام "ویژه نامه تاریخ: رسول خدا صلی الله علیه و آله و استراتژی ایشان در برابر خط نفاق" (ادرس دانلود را بنگرید به : ابو عفک یکی از افراد قبیله «بنی عمرو بن عوف» بود. زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حارث بن صامت را کشتند، نفاق درونی خود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) سرود. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که آن اشعار را شنیدند فرمودند: کیست که شرّ این خبیث را از من دور کند؟ سالم بن عمیر، یکی از افراد همان قبیله، که یکی از گریهکنندگان بود، به دنبال این کار رفت و ابو عفک را به قتل رسانید.
مجله معرفت | مشخصات و آرشیو شماره ها | پایگاه مجلات تخصصی نور) امده است که :

ماجرا در"25 رمضان سنة 2هـ = فبرایر سنة 624م" (ن.کسرية عمير بن عدي بن خرشة لقتل عصماء بنت مروان [25 رمضان سنة 2هـ = فبراير سنة 624م] | موقع هدي الإسلام ) رویداد. بدون هیچ تحریفی در نقل از کتب سیره این داستان را مرور نماییم :
قتل ابو عفک پیرمردی ۱۲۰ ساله!


سیره ابن هشام ۲/۴۱۲:
أبو عفك یكى افراد قبیله بنى عمرو بن عوف تیره‏اى از بنى عبیدة- بود كه چون رسول خدا صلى الله علیه و آله حارث بن صامت را كشت نفاق درونى خود را ظاهر كرد و اشعارى در مذمت رسول خدا صلى الله علیه و آله سرود رسول خدا صلى الله علیه و آله كه آن اشعار را شنید فرمود: كیست كه شرّ این خبیث را از من دور كند؟ سالم بن عمیر- یكى از افراد همان قبیله بنى عمرو بن عوف- كه یكى از گریه كنندگان بود بدنبال این كار رفت و ابو عفك را بقتل رسانید، و امامة مزیریة در این باره دو شعر گفت.


مغازی واقدی۱۲۶:
سعید بن محمد از عمارة بن غزّیه و ابو مصعب اسماعیل بن مصعب بن اسماعیل بن زید بن ثابت از پیرمردان خود برایم روایت كردند كه پیرمردى سالخورده از بنى‏عمرو بن عوف، كه یكصد و بیست سال عمر كرده و نامش ابو عفك بود، چون پیامبر (ص) به مدینه آمدند، اسلام نپذیرفت و مردم را به دشمنى آن حضرت بر مى‏انگیخت.
چون پیامبر (ص) به بدر رفت و خداوند او را پیروزى داد، ابو عفك رشك ورزید و ستم كرد و این ابیات را سرود:
مدت زیادى زندگى كردم و هیچ خانه و مجمعى را خردمندتر و فریادرس تر از قوم خود، براى فریاد خواه ندیدم.
سوارى كه به سراغ ایشان آمد، به اسم حلال و حرام ایشان را متفرق و پراكنده ساخت، اگر قرار بود به پادشاهى و نصرت واقعى برسید حق بود تبّع را پیروى مى‏كردید.
سالم بن عمیر كه یكى از «بسیار گریه كنندگان» و از قبیله بنى نجار بود، گفت:
بر من واجب است كه ابو عفك را بكشم یا در آن راه كشته شوم. وى این كار را تا به دست آوردن فرصت مناسب به تأخیر انداخت، تا اینكه در شبى تابستانى كه ابو عفك كنار خانه خود، میان بنى عمرو بن عوف خفته بود، سالم بن عمیر به سراغ او آمد و شمشیر بر جگر او نهاد و چنان فشرد كه به تشك او رسید. دشمن خدا صیحه‏اى كشید، گروهى از هم‏كیشان او به سویش دویدند و او را به خانه‏اش بردند و همانجا به خاكش سپردند و گفتند: چه كسى او را كشته است؟ به خدا اگر بدانیم، در برابر خون عفك، او را خواهیم كشت!