کوشا نوشته: گفتم که اگر واقعا عنادی در کار نباشه و انکار برای فرار از تکلیف که به طور طبیعی سختی داره نباشه (که در نوشته هاتون نشانه هایی از این موضوع هست) و توانایی درک بیش از این مقدار را نداشته باشید تکلیفی نیز بیش از این ندارید.
فرار از تکلیف؟ اصلا تکلیف چی هست، چطور ثابت شده، از کجا میاد؟
من در اون حدی که خودم عقلا و وجدانا درک میکنم که چی درسته و در قبالش مسئول هستم رو انجام میدم (طبیعتا برای مسئول دانستن خود باید عملا قدرتش را هم داشت)، و چیزی که بدونم برام بقدر کافی نافع است (سودش در مقابل هزینه اش بیارزد).
سختی که هست. و اجتناب از سختی هم طبیعی است. هیچ عقلی نمیپذیرد که سختی و هزینه ای بدون اینکه سود و منفعت کافی در آن باشد را مختارا بپذیرد. و موضوع اینست که منابع و فرصت و توان و وقت و انرژی آدمی محدود است، و بنابراین باید بین موارد نافع هم اولویت بندی کرد و سهم/اولویت بیشتری را بدانهایی داد که بازدهی بیشتری دارند. یعنی در مقابل هزینه ای که دارند، بیشتری کاربرد و منافع واقعی را در پی دارند. به تئوری و حرف و از کیسه خلیفه ساده است که مثل خدا هزار و یک جور دستور و مسئولیت و مناسک و اعمال شاقه وضع کرد و گفت خب انسان عاقل و نیک باید به همهء اینها پایبند باشد و عمل کند! ولی در عمل واقعیت چیز دیگریست. اینست که ادیان پر از ادعا و دستور و ظواهر و مناسک و وظایف و امر و نهی های گسترده و پیچیده هستند، ولی در عمل گویی تقریبا هیچکس نمیتواند بطور کامل آنها را بداند، درک کند، و همه را کامل و دقیق عمل کند، هرچند خلاف این ادعا و تبلیغ و تلقین میشود! به همین دلیل بنظر من ادیان که بیشتر مطلق گرا و از نوع همه چیز یا هیچ چیز هستند، غیرواقعگرا و مسخره اند! به درد همان یک مشت توده و عوام نادان و کودن ها میخورند که بعضا فکر میکنند کارشان هم درست است و سوپرمنی چیزی هستند! اما این فقط یک توهم است. یک خیال. یک فریب روانی.
شاید قدیم ترها که زندگی بشر ساده تر و نیازهایش محدودتر بودند میشد تا حد قابل توجهی به این بازیهای سطحی ادیان پرداخت و سرگرم و علی الظاهر موفق هم شد، ولی امروز دیگر چنان شرایطی در عمل وجود ندارد. به همین دلیل من تمامی شاخ و برگ های زائد و فرعیات و ظواهر را به دور انداختم! گذشته از اینکه اساسا در الهی و اصیل بودن و برحق بودن ادیان شک منطقی هست!
بله من دنبال چیزهای واقعی هستم، چیزهای ثابت شده، چیزهایی که عقل و تجربه بقدر کافی بر درستی و کارایی و بازدهی آنها گواهی میدهد. ظواهر و جزییات ادیان هیچگاه جزو این موارد نبوده اند! واضحا! فکر هم نمیکنم که فقط برای من اینطور است، بلکه تقریبا برای همه درواقع باید اینطور باشد، گرچه خودشان معترف نباشند و طور دیگری فکر/ادعا کنند. من تاحالا هرچه آدم دیده ام هرچه به زندگی و سرگذشت و رفتار و گفتار و اعمال و واقعیت های آنها نگاه کرده ام متوجه شده ام که هیچکس از این واقعیت ها خارج و فراتر نیست! هیچکس! هیچکس! شاید بعضی موارد را نتوان ثابت کرد یا به قدر کافی مطمئن دریافت، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی استثناء باشد. پیشفرض معقول این است که هیچکس غیر از این نبوده و نیست، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
بله پس وقتی اولویت بندی کردی، بر اساس درجهء اطمینان از درستی، و همزمان بر اساس درجهء کارایی و بازدهی (سود در مقابل هزینه)، آنوقت طبیعی است که برای خیلی موارد اهمیت و سهم خیلی کمتری قائل شوی، و البته برای خیلی چیزها اصولا هیچ سهم و فرصتی باقی نمی ماند، چون منابع انسانهای عادی محدودتر از آن است که بتوان همزمان به این همه چیز سهم بحساب آمدنی اختصاص داد. بخصوص که بعضی چیزها وقتی بدان بپردازی بالاخره یک سهم مشخص حداقلی مصرف میکنند و در عمل اینطور نیست که بتوانی زمان و انرژی ای را که صرف آنها میکنی به هر میزان دلخواه کوچک کنی. بعضی موارد هم اگر سهم بیش از اندازه کوچک باشد اصولا کارایی و بازدهی آنها هم با سیر تصاعدی به سمت صفر میل میکند و اگر کوچک بوده، بارها از کوچک هم کوچکتر میشود که اصلا دیگر میتوان گفت عملا نزدیک صفر است.
بنده شخصا اتفاقا فکر میکنم نسبت به اکثر بقیهء انسانها، فرد با اراده و هدفمند و جدی ای هستم. این را با نمودهای عملی و مقایسهء عینی با دیگران میتوان دریافت. منتها وقت و انرژی محدود و ارزشمند خود را طبیعتا روی چیزهایی صرف میکنم که بنظرم واقعا ارزشش را دارند. موارد مهم، واضح، ثابت شدنی، دارای اطمینان کافی، دارای بازدهی و سود کافی نسبت به سختی/هزینه هایشان.
بطور مثال یک ورزشکار جدی هستم. در این سن و سال که خیلی ها هیچ یا خیلی کم ورزش میکنند، ورزش جزو اساسی ای از کارهای همیشگی من است. درواقع همان موقع هم که باشگاه رزمی رفتم سنم از همه دیگر اعضاء بیشتر بود (اکثرا با اختلاف زیاد)، ولی چون وقت و انرژی بسیار بیشتری میطلبید که بخاطر مسائل شغلی و اولویت بندی و موارد دیگر نمیتوانستم آنقدر بدان اختصاص بدهم، دیگر باشگاه نرفتم، اما هرگز ورزش را قطع نکردم و در خانه هروقت که فرصت و انرژی اش باشد ورزش میکنم و همیشه یاد و دنبال هدفهای خودم در این زمینه هستم؛ همیشه سعی میکنم حداقل پسرفت نکنم و خودم را در سطح خوبی از آمادگی بدنی و رزمی نگه دارم.
از آن سو مثلا در مسائل حرفه ای و تخصصی و علم و دانش هم بطور مستمر فعال بوده و هستم و میتوان گفت بازهم به ندرت کسی مثل من پیدا میکنید که اینقدر جدی و با برنامهء دائمی طولانی مدت در این زمینه باشد. بطوریکه از زمان تحصیل در دانشگاه تا اکنون که بیش از 10 سال میگذرد من دائما در حال مطالعه و یادگیری و افزایش دانش و توانایی های خودم بوده ام و هنوز هم این جریان ادامه دارد و آنقدر انگیزه و مهارت و جدیت و اراده در این کار دارم که به گمانم میتوانم حتی تا آخرین لحظهء عمرم هم آن را ادامه دهم! به چه خاطر؟ بخاطر اینکه درستی و بازدهی و ضرورت آن برایم ثابت شده و در عمل کاربرد واقعی دارد و بازدهی بالایی هم دارد.
حتی از چند وقت پیش کتابهای ریاضی دبیرستان خودم را از توی انباری درآوردم تا خورده خورده هم که شده مرور کنم و کم کاری هایی را که از روی نادانی زمانی داشتم تاحدی که میتوانم جبران کنم و نیز اکنون که انگیزه و آگاهی و قدرت ذهنی بیشتری یافته ام و کاربردهای عملی آنها را دریافته ام بتوانم با تکمیل و بازسازی و افزایش دانش و مهارت خودم در این زمینه، مرزهای جدیدی از دانایی و توانایی را برای خودم بگشایم! هرچند حتی برای آدم مجردی مثل من هم وقت و انرژی جانبی و سهم برای این کار کم پیدا میشود (چون خیلی موارد و کارها و اولویت های دیگر هنوز وجود دارند)، ولی بهرحال تلاش خودم را میکنم و تاجاییکه میتوانم پیش میروم. آیا تمامی اینها یک تفاوت شگرف با اکثر آدمهای دیگر را ثابت نمیکند؟ براستی چه کسی سراغ دارید که اینطور باشد و بعد از ده ها سال گذشت از دوران تحصیلات رسمی و پایه اش هنوز هم اینقدر دانشجو و در حال درس خواندن و یادگیری و دنبال جبران ضعف و کم کاری هایش که از روی کودکی و نادانی بوده باشد؟ چه کسی اینقدر اراده و جدیت و انگیزه دارد؟ گذشته از اینکه زندگی های کلیشه ای عادی به اکثر مردم اصولا چنین فرصتی را نمیدهد، ولی من خواستم تا زندگی ام را خودم هدایت و کنترل کنم، و البته برای این نیاز به صرفنظر کردن از یکسری چیزها و جاذبه ها و لذت ها، و تصمیم های اساسی و بزرگ متفاوت و انتخاب مسیرهایی متفاوت از اکثر افراد دیگر و توده ها میباشد.
پس من آدم تنبلی نیستم. آدمی نیستم که بی دلیل بخواهم از زیر باری در بروم! اصولا در رفتن از زیر بار هم بنظر من به خودی خودش دلیل ندارد بلکه بهرحال به علت تردید/نادانی/ناباوری است، چون اگر آدمی واقعا بداند که انجام چیزی درست/لازم است و در نهایت به نفعش تمام میشود، دلیلی ندارد که بخواهد آن کار را نکند بخاطر سختی و هزینه اش! پس این فرد نمیداند، بهش ثابت نشده است، درک نکرده است، که شاید هم آن مورد واقعا درست یا دارای بازدهی کافی نیست، که به سمتش نمیرود، زیر بارش نمیرود. شاید بنظرش یکسری کارها/روشهای راحتتری یا با بازدهی بالاتری وجود دارند و ترجیح میدهد وقت و انرژی ارزشمند و محدود خودش را صرف آنها کند. بهرحال هم که راه هرچه راحتتر و سریعتر و بازدهی هرچه بیشتر خب بهتر! دلیلی ندارد که همینطوری دنبال سختی و هزینه و طولانی بودن باشیم. ما اگر سختی و هزینه و راههای زمانبر را انتخاب میکنیم چون مجبوریم و راه و روش بهتری برای رسیدن به آن اهداف مطلوب/ضروری سراغ نداریم.