کوشا نوشته: نیازی به اثبات مطلق نیست، ما چیزی برای باختن و از دست دادن نداریم، روغن چراغ ریخته ای که چاره ای جز نذر امامزاده کردنش نداریم !
با هر فرمولی که محاسبه شود گریزی از قبول وجود خدا نیست
ما در چاهی به نام طبیعت اسیر و گرفتاریم تنها راه و روزنه نجاتی که قابل تصور است طنابی است که این خدا توسط پیامبرانش به داخل این چاه آویخته است و ما چاره ای جز گرفتن این طناب نداریم.
برو یک نیم ساعت دراز بکش و به این جملات فکر کن
اگر تونستی راه دومی پیدا کنی که در همین اندازه قابل اعتماد و اتکاء باشه به من هم اطلاع بده تا شال و کلاه کنم و بیام باهات همسفر بشم.
والعصر ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات، نابودی انسان قطعی است مگر ایمان بیاورد و عمل نیک انجام دهد.
در تمام این مسائل، خدا، ادیان، مناسک، ادعاها، آموزه ها، ظواهر، ... اینقدر موارد عجیب و غریب و غیرمنطقی دیده میشه و اینقدر خیلی موارد با عقل و تجربه و علم و وجدان آدمی ناسازگاری دارن که آدم نمیتونه به همین راحتی چشمش رو ببنده و بگه مجبوریم و اگر راهی باشه جز این نیست! مسئله در عمل از این مشکل دارتر است. بازهم شما داری واقعیت رو با یکسری تئوری های ذهنی و بازیهای فکری مجرد ساده تر و روشن تر از اون چیزی که واقعا هست نشون میدی.
شما میگی راه دوم! من میگم ده ها راه هست! از همون ادیان شروع کنی ما ادیان و مکاتب زیادی داریم. بطور مثال چرا بریم دنبال اسلام؟ چرا آیین بودایی نه؟ بنظر من آیین بودایی معقول تره و مشکلات کمتری نسبت به اسلام داره. بطور مثال نظام زندگیهای چندگانه رو هم داره که ابزار بسیار قدرتمندی در توجیه خیلی از سوالات و مشکلات عمده و اساسی است. تازه همون آیین بودا هم باز خودش چندین نوع و تفسیر و مکتب داره به گمانم (یکیش رو من از استاد چینگ های در ماهواره دیدم که حتی خدا هم داره!)، دقیقا مثل اسلام و بقیهء ادیان که چند نوع و چند ورژن و مکاتب عرفانی مختلف و غیره دارن.
از طرف دیگر ما میتونیم در باب خدا و این مسائل خیلی فکرها بکنیم که چندان هم نامحتمل و دور از واقعیت نیستن. مثلا من میتونم فکر کنم و استنباط و احتمال منطقی خوبی داشتم باشم که خدا به من عقل داده و منو در این شرایط سخت و متناقض قرار داده تا بهم فشار بیاد و مجبور بشم شورش کنم و بجای پیروی کورکورانه و منتظر کمک و هدایت های برونی بودن، نیروهای درونی خودم رو بشناسم و بکار بگیرم و تقویت کنم. یعنی دقیقا همین نتیجه و راه و روشی که الان بهش رسیدم و بنظرم تحت این شرایط عملا اجتناب ناپذیر هم بوده!
خیلی از این چیزهایی که در ادیان هست من اصلا به خودم کاملا حق میدم که شک منطقی زیادی به اصالت و صحتشون داشته باشم. چرا باید همینطور کورکورانه ازشون پیروی کنم باوجود اینکه عقل و وجدان و تجربهء من داره بهم چیز دیگری میگه؟ بنظرت معقول نیست اگر دنیای دیگری در کار بود اونور بگن خب چرا از عقل و وجدان و تجربه خودت تبعیت نکردی و اینقدر خر بودی پس اینا رو واسه چی خدا بهت داده چرا به منابع برونی و دست دوم اعتبار بیشتری دادی و این از تنبلی و خودفریبی و بی عرضگی خودت بوده؟!
بهرحال هم بالا بری پایین بیای عقل و تجربه و وجدان انسان در این شرایط که خودت هم قبول داری اثبات روشن و محکمی در کار نیست، یکی از معیارهای مهم و اساسی در تشخیص درستی و واقعیت داشتن هرچیزی محسوب میشن.
ضمنا مسئلهء عمل و واقعیت اینه که من شخصا دریافتم اصولا اگر نتونم در این دنیا یک کیفیت حداقلی زندگی رو برای خودم فراهم کنم، نمیتونم، عملا توان این رو ندارم، که بتونم با معنویت هم آشتی کنم! این یه مسئلهء تجربیه و بر اساس واقعیت واقعی، نه تئوری و ادعا و شعار و تبلیغات و تلقین (اینا هیچ فایده ای نداشته برام). پس بهرحال مجبورم راهی رو برم که عملا فشار و محرومیت بیش از حد بهم وارد نکنه تا بتونم یک تعادل بهینه تری بین همه چیز منجمله معنویت و اعمال اخلاقی برقرار کنم. اون چیزهایی که در ادیان عریض و طویل هست واقعا باور و عمل بهشون در توان من نیست اصلا ظرفیت و روحیه برای باور و انجامشون رو ندارم به هیچ وجه و اصلا یک حالت تنفر و پس زدن شدیدی در من ایجاد میکنن، چون به تجربه بهم ثابت شده که معقول و منصفانه نیستن (حداقل برای من یکی آدم بخصوص با خصوصیات و توان و شرایطی که داشتم و دارم). پس این حرفهای شما در عمل برای من بی معنیه و تفاوت خاصی ایجاد نمیکنه!