[COPY]بيايد نگاه كنيم به بلايي كه در طول چند دهه اخير بر سر يكي از حاصلخيزترين حوضههاي آبخيز خود، يعني اروميه آورديم؛ چرا مديريت حاكم بر سرزمين در برابر راهبرد افزايش افقي سطح اراضي كشاورزي سكوت كرد و اجازه داد تا وسعت اراضي زراعي منطقه از ۳۲۰ هزار هكتار به ۶۸۰ هزار هكتار افزايش يابد و در نتيجه نياز آبي معادل 6/3ميليارد متر مكعب بر حوضهاي تحميل شود كه منبع آب جديدي برايش تعريف نشده بود. آيا به جاي اين افزايش مرگآور و سكوت در برابر حفر ۲۴ هزار حلقه چاه غيرمجاز و احداث دهها سد مخزني جديد، بهتر نبود به ارتقاي نرمافزاري بخش كشاورزي و افزايش دانايي و مهارتهاي فني كاربرانش همت كرده و ضريب ضايعات غذايي را از ۲۰ درصد به كمتر از پنجدرصد كاهش ميداديم و همزمان، راندمان آبياري را به حد استانداردهاي منطقه رسانده و از ميزان خجلت بار ۳۰ درصد نجات ميداديم؟
اما ما اين كارها را نكرديم و زمان را سوزانديم تا با پيدايش ۳۹۰ هزار هكتار شورهزار جديد، بزرگترين رخداد بيابانزايي قرن در شمال باختري وطن را رقم زنيم؛ جايي كه بايد به تدريج خود را آماده كنيم تا به جاي كاربست واژه دلنشين درياچه اروميه از عبارت خوفناك كوير اروميه استفاده كنيم. به راستي آيا در چنين شرايطي مقصر اصلي «كمبود آب» در حوضه آبخيز اروميه بوده است كه بخواهيم اينك با طرحهاي انتقال آب از ارس يا زاب يا درياي خزر آن را جبران كنيم؟ و آيا تا زماني كه ندانيم، شرط حكومت بر طبيعت، شناخت قوانين حاكم بر آن و طراحي توسعه بر بنياد خواهشهاي بومشناختي آن است، نبايد نگران باشيم كه سرنوشت اروميه پس از انتقال آب بين حوضهاي هم مانند سرنوشت تلخ حوضه آبخيز زايندهرود و ديار سپاهان شود؟
[/COPY]
منبع