نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

لذت قدرتهای اصیل و درونی
#1

این همه من تاحالا توضیح دادم مثل اینکه هنوز متوجه نشدید :e059:
ای بیچاره ها :e405:

عزیزم قدرت لذت داره دیگه.
اصلا تحمیل اراده لذت داره.
پریدن مثل گوسفند از روی یک نرده هم لذت داره!!
مگه چیه خب؟ E105

حیف که انسانها لذت قدرتهای اصیل و درونی رو نمیدونن یا فراموش کردن.
درحالیکه بخش بزرگی از خوشبختی در همینه.
شما نمیتونید هیچ چیز دیگری رو جایگزین قدرتهای درونی و اصیل کنید.
ولو میلیاردها دلار ثروت داشته باشید.
بهترین اتومبیل جهان رو داشته باشید، و حتی بهترین همسر جهان رو!

یه زمانی من خیلی ضعیف تر بودم.
اون موقع حالم اصلا خوب نبود.
اما الان خیلی بهترم.
حتی موقعی که به خشم و تنفر درمیام، و فکر خون ریزی و کشتن و کشته شدن رو میکنم، بازم از اون موقع بهترم، و نمیخوام مثل گذشتهء خودم باشم.
چون الان اراده و خشم رو در وجود خودم به جریان وا میدارم.
و نهایت نیرو رو درمقابل نیروهای مخالف طبیعت، نیروهای مخالف خوشبختی، میتونم وارد کنم.
این قدرت اونقدری هست که بر خیلی چیزها تونسته غلبه کنه. نه بر همه چیز، اما بر خیلی چیزها.
مثلا بر میکروب ها!!
یه زمانی میکروب ها منو خیلی اذیت میکردن.
ولی الان به ندرت میکروبی اذیتم میکنه.
تازه من با میکروبها یجورایی میتونم دوست بشم!
یعنی چون دیگه ازشون نمیترسم، و شاید اونا هم تقصیر نداشتن، اقتضای طبیعتشون بود، و مشکل از من بود که ضعیف بودم. نمیدونم، بهرحال آدم وقتی قدرت داره و امنه، میتونه مهربان تر باشه و با بقیهء موجودات راحتتر ارتباط بگیره. نه؟
خیلی خوشم میاد وقتی مانعی در برابرم هست، چه در امور ذهنی و چه در امور جسمی، اون رو با اقتدار خورد میکنم یا کنار میزنم (بعضی وقتا نمیشه خورد کرد، ولی میشه با هوشمندی هماهنگ شد و کنار یا دور زد). خیلی حال میده!
قدرتم رو گسترش میدم.
حتی اگر این قدرت در نهایت منو بکشه.
دیگه نمیخوام یه موجود ضعیف باشم.
دیگه زندگی رو به هر قیمتی نمیخوام.
دیگه از خیلی چیزها نمیترسم.
یه زمانی از خیلی چیزها میترسیدم.
طوری که زمانی که مثلا بیمار نبودم یا مشکل برونی نبود، این ترس زندگی رو به کام من تلخ میکرد.
ترس از خیلی از چیزها.
ترس از مجروح شدن، با اتومبیل تصادف کردن، زیر آوار له شدن، دست قطع شدن، اینکه اگه میلگرد فرو بره توی شکم آدم چی میشه، یا مثلا فیلمهای جنگی قدیمی و جدید که نشون میداد آدما چطور سوراخ و تکه و پاره میشن!
میترسیدم از اینکه تضمینی نبود، و ممکن بود هر موقع هرکدام از این بلاها سرم بیاد.
و این زندگی منو تلخ میکرد. تلخ دائمی. تلخ تر از تلخ!
اما الان از اینا نمیترسم، یا خیلی کمتر میترسم.
و این بخاطر خشم، و اراده، و روبرو شدن با واقعیات، و سعی در قدرتمندتر شدن، و براستی قدرتمندتر شدن بود.

امروز مرگ برای من جز بازی با کلمات چیزی نیست.
دیگه از مرگ نمیترسم.
یه زمانی حداقل از خدای ادیان و جهنمی که برای آدمها مهیا کرده میترسیدم.
ولی الان دیگه با اون خیال هم خودم رو آزار نمیدم.
چون فهمیدم که فایده ای نداره، و لزومی نداره اینقدر خودم رو رنج بدم، حتی اگر واقعیت داشته باشه.
چون دیگه قدرت اجرای فرامین منطق در وجود خودم رو پیدا کردم. هرچند حتی منطق هم درواقع ابزاریست که باید در جهت خواسته های «خود واقعی من» بکار گرفته بشه.
اما از درد کشیدن بیهوده و بی پایان، میترسم. یعنی نمیخوام. خب نباید اینطور باشه. شاید ترسیدن واژهء خوبی نباشه، چون هر ترسی خودش رنجی افزوده ایجاد میکنه؛ شاید حتی ترس از ترس!!
پاسخ
#2

اینکه آدم از هر چیزی بترسه، همون منبع رنجش خواهد شد. حتی بصورت ناخودآگاه رنج خواهد کشید.
اگر از ریاضی میترسید، همون مایهء رنج دائمی شما در زندگیتان خواهد شد.
بهترین راه اینه که به طرفش برید، باهاش روبرو بشید، سعی کنید درکش کنید، سعی کنید خوردش کنید، سعی کنید از هر راهی که میشه بر این مسئله غالب بشید.
منکه تاحالا نشده واقعا دنبال چیزی برم و برش غالب نشم یا حداقل وضع تغییر زیادی نکنه.
بالاخره هر تلاشی هرچقدر سخت و طولانی، یک جوابی و یک تغییری رو نشان داده.

در زندگی ام راهی جز مبارزهء دائمی و هر روز قدرتمندتر شدن، برای زندگی کردن نیافتم!
پاسخ
#3

البته دنبال یه چیزایی نمیشه رفت.
چون یه چیزایی هستن که ماهیتا دچار تناقض هستن.
مثلا اینکه بخوایم بریم دخترهای مردم رو فریب بدیم و ازشون سوء استفاده کنیم.
خب انتظار دارید فردا کائنات چه جوابی به شما بده؟
اینقدر به شما قدرت داده، و شما از این قدرت سوء استفاده کردید، اون رو در یک راه نامشروع و پست بکار گرفتید.
خود شما هم این وسط رشد نکردید.
بلکه افت کردید.

نمیدونم، من نمیتونم این مسئله رو بهتون ثابت کنم، اما یجورایی درک میکنم.
من همیشه سعی کردم خودم رو با قوانین نهان و ماورایی ممکن در کائنات هم تاحد ممکن سازگار نگه دارم و از اون نیروها هم استفاده کنم. و عاقلانه نمیبینم برخلاف این نگرش عمل کنم. یک جور انگار افسارم رو یکی گرفته! اصلا دست و دلم نمیره به این کارها. به محض اینکه طرفش میرم، نیروی دافعهء روشنی در وجودم احساس میکنم؛ نیرویی دائمی!

من حق خودم میبینم از خودم در برابر خطرات و دشمنان دفاع کنم.
حق خودم میبینم غذا بخورم.
آزادی و آرامش و امنیت داشته باشم.
چون اینها اجتناب ناپذیر و توجیه شده اند.
اما کارهای ناشایست نه!
چون من انتظار شایسته دارم از هستی، اونوقت چطور میتونم خودم وقتی میتونم جلوی خودم رو بگیرم، زیر همه چیز بزنم و کار ناشایسته بکنم، و بعد این انتظار و امید رو از هستی حفظ کنم؟
من میترسم از این کار!
و شاید تنها اینطور ترسها باشه که کار مفیدی باشه.
اون چیزهایی که در وجود خودمون هم تناقضهایی ایجاد میکنن.
ما نمیتونیم با کائنات و جهان پیرامون خودمون در تناقض باشیم.
جهان درون ما هم جزیی از تمامی هستی است.
اگر ما نتونیم در درون خودمون بدون تناقض باشیم، چطور میتونیم به قوانین برونی و مشابه بودن آنها، اتکا کنیم؟

ببخشید که بحث معنوی شد.
همینطوری یهو به ذهنم میاد این چیزها. یعنی در جریان.

میدونید که من بهرحال یک Hybrid هستم!
احتمالا.
پاسخ
#4

عزیزم قدرت لذت داره. نگو نداره که خندم میگیره E415

تاحالا شده پات بخوره به یه چیزی، مثلا میز، اون چیز بشکنه؟ اونوقت حال نکردی؟
منکه حال میکنم. میگم ایول بدن، ایول قدرت E415

خب زندگی همین چیزاست دیگه.
چرا میخوایم واقعیت زندگی و انسان رو بیخودی خیلی پیچیده تر و متعالی تر نشون بدیم؟
ادیان سعی کردن همین کار رو بکنن، اما شکست خوردن.

دوست دارم همه چیز رو خورد کنم، نه اینکه همه چیز منو خورد کنن!
آدم باید اینطور باشه.
شان آدم اینطوریه.
آدم نباید توسط طبیعت تحقیر بشه.
طبیعت غلط کرد ما رو آفرید کونش میذاریم اگر دربرابر ما بخواد خشونت بکنه خب ما هم خشونت میکنیم کونش رو پاره فکولیم E105

انسان باید جنگی باشه.

ولی خب باید بد و شریر هم نباشد.
شرارت خوب نیست.
شرارت یه بیماری داخلیه خب.
مثل بیماریهای دیگه.

ما فقط از خودمون دفاع میکنیم.
فقط دنبال خواسته های طبیعی و مشروع خودمون هستیم.

آی حال میده مثلا من الان مخم توی کامپیوتر و برنامه نویسی، اصلا توی همه چیز، قوی شده.
یعنی مثلا نسبت به 10 سال پیش به طرز چشمگیری باهوش تر شدم.
یه زمانی زور میزدم یه لغت حفظ کنم، زور میزدم یه چیزی رو تحلیل کنم، یه مسئله ای رو حل کنم، یه الگوریتمی تحلیل یا طراحی کنم، ولی الان خیلی از این موارد برام راحت شده. یوقتا هست اصلا خودم تعجب میکنم از قدرت خودم. یعنی تعجب کنه، چون خیلی زحمت کشیدم، 8 سال شاید 10 سال مطالعه و تحقیق کردم و زور زدم، ولی اولش که برام پیش اومد غیرمنتظره بود. مثلا یه روز روی یه مشکلی یه هدفی یه برنامه و الگوریتمی فکر کردم، در عرض مدت نیم ساعت خودبخود یه ایده های شگفت انگیزی و چندتا راه حل به ذهنم اومد که خودم گفت اوه چه خبره بابا من فکر نمیکردم یه دفه شونصد مدل راه و روش بریزه!!
حالا همین برای مبتدی ها اینقدر سخته اینقدر حسرت میخورن خداییش!
حال کردم گفتم ایول چی ساختی از خودت. آفرین برتو (مثل خدا که به خودش آفرین گفت). حقا که زحمت کشیدی و لیاقتش رو داری.

توی زندگی معمولی هم قدرت ذهن خیلی به درد میخوره. چرا به درد نمیخوره؟!
یه لوله بخاری هم میخوای وصل کنی، وقتی باهوش باشی ایده میاد توی ذهنت راه حل میاد روشهای هوشمندانه میاد خودت از قدرت خودت حال میکنی از بقیهء دنیا هم بی نیاز میشی با حداقل هزینه و دردسر و زمان و بدون منت این و اون کشیدن نیازهای خودت رو جواب میدی.

بله اینطوریه داداش! الکی که نیست!!
اینا رو کوچک نگیرید.
مردم از روی نادانی شون هست که میرن دنبال چیزای برونی و پرهزینه. چون احساس خلاء میکنن، چون درونا ضعیف و تهی هستن و سعی میکنن با این چیزهای برونی خودشون رو ارضا و احساس موفقیت و بهره مندی بکنن. چون جامعه اینطور به اونا القا میکنه، دیگران میتونن اونا رو تحت تاثیر قرار بدن. چون این افراد ضعیف هستن و نمیتونن خودشون خوشبختی واقعی رو برای خودشون تعریف/شناسایی کنن و بسازن.

و تمام اینها قدرته.
قدرت اساس و بنیان همه چیزه.
بشر امروز فکر میکنه خیلی قدرتمنده، اما این همه چیزهای برونی و قدرتهای برونی و ظواهر و تجملات و مشغولیت های الکی اونقدرها هم چیز زیادی نیست، یعنی حداقل بدون قدرتهای درونی و اصیل نمیتونه اونقدری که باید و لازمه مفید باشه.

ما باید یخورده روی خودمون هم بیشتر کار کنیم. روی روان و ذهن و روح (احتمالی!!) خودمون.
علم و فناوری مدرن هم اول اولش که شروع کرد که اینقدر نمیدونست چی هست چی نیست اصلا میشه به چه چیزهای رسید یا نه.
ما هم باید خرد خودمون رو قوی کنیم.
و قدرتهای اصیل و درونی هم در این بین ضروری هستن.
خرد به تنهایی کافی نیست.
خرد حکم میده میگه برو بدنت رو قوی کن. آدم باید اراده داشته باشه بره عمل کنه.
خرد حکم میده میگه از فلان لذت چشم بپوش و بجاش برو فلان کار رو بکن؛ آدم باید عمل کنه.

ضمنا گاهی شاید این خرد نیست که به ما چیزی میگه، بلکه همون بقول بعضیا نفس و تنبلی و ضعفهای مسخرهء ماست که بهمون چیزی میگن و ما رو فریب میدن.
خرد رو نمیخواد واسه من تعریف کنید! من خودم باید خردم رو دریافت کنم. و هرکسی هم باید همین کار رو بکنه.
پاسخ
#5

این خیلی حال میده که انسان از خودش چیزی رو که میخواد بسازه.
و این اراده میخواد!
یعنی مثلا میخوای یه دانشمند بشی، بگی خب، من میرم از خودم یک دانشمند بسازم.
حتی آدم میتونه ضریب هوشی خودش رو زیاد کنه!
با تمرین و تلاش میشه. فقط زمان میبره و همت میخواد.
میخوای یه استاد کنگفو بشی، خب از خودت بساز.
ساختن لذت بخشه، خلق کردن، اونم وقتی خودت رو بسازی، از همه چیز بهتره و پایدارترین لذت ها رو داره.

اینکه صبح ها از خواب که میخوای پا شی حالت خوب باشه، خوب نیست؟
ترجیحا مثل فنر آدم بلند بشه :e057:
یکسری رنجهایی هست که ما بهش خو کردیم یا چون یادمون نیست قدر این چیزا رو نمیدونیم.
من یادمه بچه که بودم یه مدتی پدرم به زور صبح زود منو بلند میکرد میفرستاد که برم نون بگیرم!
وای چقدر این برام رنج آور بود.
و چقدر بیهوده!
ولی الان اولا که قدرت بیشتری دارم، دوما این تحمیل و خشونت رو در وجود خودم تبدیل به خشم و اراده میکنم و باعث میشه بیشتر در راه قدرتمندتر شدن پیشرفت کنم.
پاسخ
#6

من سخت شدن را آموختم.
باید قوی شد، باید سخت شد.
گرچه در درون هنوز یک انسان هستی.
اما این انسان میتواند اراده و خشم زیادی داشته باشد.
و این اراده و خشم دربرابر تجاوزها از او دفاع خواهد کرد.
زمانی فکر میکردم هرچیزی باید به سرانجام و پایانی برسد.
اما آموختم که جاری بودن و در تقلا بودن برای قدرتمندتر شدن و آسیب ناپذیرتر شدن، پایانی ندارد.
آموختم که آموختن پایانی ندارد.
و ما هرگز آسودگی نخواهیم داشت.
حداقل تاجاییکه چشم کار میکند.
شاید تلخ باشد، اما تلخ تر از آن بدبختی نیست که با سکون و خوش خیالی نامنطبق با واقعیت عایدمان میشود.
بلکه خیلی هم بهتر است.
و سرانجام با مرگ، همه چیز تمام خواهد شد.
در دین و معنویت هم گفته اند که این جهان مکان آرامش و سکون نیست.
بسیار خب، پس در این زمینه مادیت و معنویت هردو با هم توافق دارند.
من خیلی چیزها را توانستم تغییر دهم، و فکر میکنم خیلی چیزها را میتوان تغییر داد، اما این یکی چیزی است که تاکنون فکر نمیکنم تغییرپذیر باشد. شاید وقتی دیگر...
باید در جریان بود.
همه چیز در جریان است.
نبردها مدام در جریان هستند.
همه چیز عوض میشود.
مدام عوامل بیماریزا به بدن ما حمله میکنند، و مدام بدن ما با آنها میجنگند.
زندگی ما هم همینطور است.
ولی وقتی ورزیده تر شوی، با تجربه تر شوی، خیلی راحتتر خواهی بود.
آنقدرها هم سخت نخواهد بود.
پس باید یک سلحشور شد.
باید یک انسان با اراده بود.
باید آماده شد تا به سمت دشمنان حمله برد، قبل از اینکه آنها ما را غافلگیر کنند.
پاسخ
#7

خوب به این پست توجه کنید، چون پست مهمی است.
میخواستم یک تاپیک جداگانه برایش بزنم، اما فکر کردم بهتر است در همین تاپیک درجش کنم.

میخواهم درمورد یک تفکر/واقعیت و مشکلی که به ذهن می آید صحبت کنم.

راستش من خیلی وقتها به این فکر کرده ام که من دارم از نظر ذهنی و جسمی خودم را بسیار غنی و قوی میکنم، سرمایه گذاری زیادی روی خودم کرده ام، ثروت زیادی در درون من به مرور جمع شده است، برای اینها زحمت زیادی کشیده ام، راضی هستم، اما یک موضوع بعضی وقتها مرا به فکر می اندازه و آزار میدهد که البته بازهم زورش به خواست و خشم و ارادهء من نمیرسد! آن موضوع اینست که فکر میکنم اگر کسی بخواهد به من صدمه ای بزند، مثلا متوجه برتری و ثروت عظیم درونی من بشود و به من حسادت کند، این کار را ممکن است بتواند انجام دهد و اصولا به انسان از راههای زیادی میتوان به راحتی صدمات جدی وارد کرد. مثلا در محیط کارم ممکن است در چایی من یک مادهء خطرناکی چیزی بریزند و به خوردم بدهند!
و بعد فکر میکنم اگر به این راحتی دیگران میتوانند به من صدمه بزنند، و چیزهایی را که با این همه امید و زحمت بدست آورده ام، یا امکان استفاده از آنها را به هر صورت، از من سلب کنند، پس چرا من اینقدر به خودم زحمت میدهم بخاطر چیزهایی که به این راحتی ممکن است مخدوش شوند! چرا روی به تنبلی و خوش گذرانی نیاوردم که چیزی نداشته باشم که کسی بتواند از من بگیرد و مرا متضرر سازد؟
البته در بحث قدرتهای اصیل و درونی بنده به این مطلب اشاره کردم که از خواص و مزایای بزرگ این قدرتها بر قدرتهای برونی و دست دوم (مانند ثروت و مقام اجتماعی) اینست که دربرابر سرقت و صدمه خوردن مصونیت خیلی بیشتری دارند. ولی خب موردی که انسانها بر اثر صفات پلید و بی منطقی مثل حسادت به همدیگر صدمه میزنند، چیزیست که حتی این قدرتها هم بطور کامل در برابر آن مصونیت ندارند. کسی نمیتواند قدرت جسم مرا به جسم خودش منتقل کند، اما میتواند از روی حسادت به جسم من صدمه برساند، و حتی ممکن است به مغزم که اینقدر ورزیده شده است و انبوهی از دانش در خود دارد به روشی (مثلا مواد شیمیایی مضری) صدمه بزند!

میدانید بخاطر همین چیزهاست که من سیاست مخفی بودن را پیشه میکنم. یعنی سعی میکنم تا مجبور نشده ام، میزان قدرت و خوشبختی خودم را در نزد دیگران آشکار نسازم، و حتی عمدا طور دیگری وانمود کنم/آن را پنهان سازم.
مثلا من در محیط کارم هیچوقت نگفته ام که واقعا چقدر توانایی در زمینهء کامپیوتر دارم، و مثلا نگفته ام و آدرس وبلاگم را به کسی نداده ام و اگر بپرسند هم احتمالا نمیگویم که من یک سایتی دارم به فلان آدرس. چون نمیخواهم آنها بفهمند که من چقدر قدرت دارم و چقدر بر آنها برتری دارم و چقدر احساس خوشبختی میکنم. چون میترسم که این باعث حسادت آنها و ایجاد خطر برای من شود.
من دنبال دردسر بیخود نمیگردم و احمق نیستم.
کنترل روانی هم که بارها گفته ام یکی همین است که خرد بجای احساسات سطحی و احمقانه ای مثل خودنمایی، بر وجود انسان حاکم باشد. من اجازه نمیدهم خودم را در معرض چنین خطراتی قرار دهم، حتی اگر تمام دانش من با خودم به گور رود و با اینکه بزرگترین نابغهء دنیا باشم اما کسی هیچوقت این را نفهمد و نامم در هیچ کجا ثبت نشود.

اگر هم در اینترنت و در اینجا مثلا این حرفها را زده ام، بخاطر اینکه یک محیط مجازی و غیرمستقیم است و هویت منهم بصورت آشکار و راحتی در آن در دسترس دیگران نیست. در اینجا میتوانم هم خودم استفاده کنم و هم احتمالا به دیگران کمک کرده و از این راه برای خودم کارمای مثبت جمع کنم.

اما مسئلهء دیگری هم که مرا امیدوار و پشت گرم میکند، همان ماوراء و قوانین بنیادین پنهان در کائنات است، که فکر میکنم اگر موجود باشند احتمالا از من حمایت خواهند کرد، و مرا در برابر این خطرات حفظ میکنند. چراکه من روی این قوانین، گرچه باور قطعی بدانها ندارم، اما به صرف همان احتمال و احترامی که برایشان قائل هستم و سعی میکنم خودم هم رعایتشان کنم، حساب کرده ام. من از ماهیت و نیروهای ناشناختهء کائنات هم درخواست کمک در راه رسیدن به اهدافم را میکنم. خویش را محدود به فقط چیزهای مشهود/ملموس و شناخته شده نمیکنم، چون لزومی به این نمیبینم.

آری قدرت اسرار زیادی دارد.
و درون انسان یک جهان پنهان است.
و آدمی میتواند در درون خودش گنج هایی داشته باشد.
یک مزیت قدرتهای اصیل و درونی این است که میتوان آنها را راحتتر و بهتر، از دیگران مخفی کرد.
و بدین شکل، خطر و دردسر و فشارها و هزینه های جانبی ناشی از اطلاع داشتن دیگران را کاهش داد.
خلاصه کنترل بیشتری بر این قضیه داریم. و این خوب است.
درحالیکه مخفی کردن قدرتهای برونی و دست دوم دشوارتر است.
مثلا اگر شما ثروت زیادی داشته باشید، اگر یک همسر فوق العاده سکسی داشته باشید، اگر اتومبیل، بچه، و غیره، اینها در معرض دید، اطلاع، حسادت، و دستبرد همگان است.
بنابراین من ترجیح میدهم این چیزها را با قدرتهای درونی و اصیل عوض کنم.
این شاید بخاطر تجربه های تلخ زندگی من نیز بوده باشد، اما بهرحال این یک واقعیت جهان و زندگیهای ماست، و اصلا پدیدهء عجیب و نامتداولی نیست و بنده در این زمینه استثنایی نیستم.
پاسخ
#8

کسانی همچون مذهبیون دنبال این هستند که دیگر مردم را مثلا از کارهایی مثل سکس نامشروع بازبدارند.
اما من بعکس بعضی وقتها فکر میکنم مشغول و راضی بودن بقیهء مردم به سکس برای من شاید خوب هم باشد! (البته نه دیگر در حدی که دنیا بر سرمان خراب شود!)
چراکه به این شکل توجه آنها معطوف آن چیزها میشود و مدام بخش بزرگی از وقت و انرژیشان در آن راهها صرف میشود، و راضی هستند و فکر میکنند از من خوشبخت تر هستند (البته نمیدانم شاید واقعا هم باشند! خیلی وقتها هم من احساس حسرت میکنم با مقایسهء آنها با خودم)، و اینطور به من توجهی نمیکنند و کاری ندارند و من میتوانم در اختفا از دید و اطلاع آنها با سرعت حداکثری به کار و هدف خودم برسم، پیشرفت کنم، قدرتمندتر شوم، و خوشبخت تر زندگی کنم.
تازه این کارها باعث میشود آنها ضعیف تر از من باقی بمانند. و من بدم نمی آید که دیگران از من ضعیف تر باشند. هرچند اگر بفهمند شاید حسادت کنند و این خوب نیست، اما بهرحال من مجبورم که از آنها قویتر شوم، و از سوی دیگر وقتی قوی تر از دیگران باشم احساس امنیت بیشتری میکنم.

میتوانید این افکار و سیاست را پلید ببینید، اما تجربهء زندگی به من آموخت که چه راهی را بروم، چطور فکر و عمل کنم، و من از این بابت خویش را سرزنش نمیکنم، چراکه من از دید خودم به عکس العمل طبیعی و منطقی و دفاع مشروع از خودم پرداختم دربرابر این همه تهدید و ظلم و خشونت موجود در جهان.

و دیگر با خدایی هم که مرا به رسمیت نشمارد کاری ندارم، باورش ندارم، اگر هم باور کنم به او اعتماد و امیدی نخواهم داشت. چراکه او خودش من و جهان را اینطور آفریده است، و من کاری را که میتوانستم و فکر میکردم درست است انجام دادم.
پاسخ
#9

من با تمام شما بیگانه ام. و به شما نیازی ندارم.
اگر جهان همین الان خالی از وجود شما و تمام دیگران شود، من بازهم زندگی خواهم کرد، بدون اینکه زیاد افسرده شوم.
تا وقتی که حالم خوب باشد. یعنی مثلا از نظر جسمی سالم باشم.

من از این بی نیازی و استقلال خوشم می آید.
شاید برای شما قابل درک نباشد، اما این هم برای خوشبختی لازم است.
وابستگی ای که آدمی را رنج بدهد و پایین بکشد، جلوی پیشرفتش را بگیرد، چیز خوبی نیست.

من از این متفاوت بودن خوشم می آید، چراکه چیزی را که دیگران هستند نمیپسندم، و در واقع از آنطور بودن وحشت دارم.
من نمیخواهم اینقدر آسیب پذیر باشم. اینقدر محتاج محبت و توجه و لطف دیگران باشم.
شما همه پوچید!
شما چیز زیادی از خوشبختی نمیدانید.
و بیشتر حرف میزنید و کلیشه و قالب خردمند بودن و دانشمند بودن را به رخ میکشید.
حداقل من بیشتر از این میخواهم.
این کافی نیست!
من میخواهم ابرانسان باشم.
نه یک ابرانسان فرگشتی.
فرگشت هم پوچ است.
برای من اصلا مهم نیست از کجا آمده ام، پدر و مادرم فرگشت بود یا نه، نسلی باقی بماند یا نه، فرگشت بماند یا نه، و اینکه آیا خصوصیات و تفکر و رفتار من بر اساس فرگشت است یا نه، نه من نمیخواهم به این مزخرفات توجهی بکنم، من تنها به سوی آنچه میروم که بسویش بیشترین جاذبه را حس میکنم. و آن قدرت است! قدرت. بدون حد. حتی اگر مرا نابود کند. همان بهتر که در قدرت نابود شوم، تا تن به این زندگی مسخرهء شما که ارزش آنرا نامحدود میدانید دهم.
زندگی هم چیزی نیست. همه چیز بی ارزش است. همه چیز پوچ است برایم. چون من احساس رضایت و خوشبختی نمیکنم. چون احساس امنیت نمیکنم. چون احساس نمیکنم که کنترل کافی بر سرنوشت خودم دارم.

من میخواهم بر همه چیز برتری داشته باشم، قبل از اینکه آنها بتوانند بر من چیره شوند.
چیزهایی سابقا بر من چیرگی داشتند، اما آنها را شکست دادم.
و من از کائنات میخواهم که تمامی قدرت خویش را در من جاری سازد، تا برای همیشه بر همه چیز غلبه یابم.
از دید من هرچیزی جز این، ارزشی ندارد. تمام هستی بی ارزش است. تمام علم. تمام زیبایی. تمام موجودات.
به دید من همان بهتر است که یک تن خدایی کند، تا اینکه بینهایت موجود بدبخت به هستی مضحک شان چنگ زنند!
ننگ بر شما.
ننگ بر دین و خدایتان.
که حقارت و بدبختی را سعادت میداند.
مرگ بر شما باد و بر همهء هستی تان.

پس چگونه خداوند مرا اینگونه آفرید و اینگونه متحول کرد؟
آیا مرا خداوند شما نیافریده است؟
خدای من گویی با خدای شما تفاوت دارد.
فطرت من با فطرت شما گویی فرق میکند.
بسیار خوب. من خود را برتر از شما می یابم.
درود بر قدرت. مرگ بر ضعیفان، و ننگ بر آنها که وجودشان را با ارزش می یابند.

خدایی و هستی ای که ظرفیت یک موجود کامل و خوشبخت را ندارد، به درد لای جرز میخورد.
و برای من تعریف نکنید کمال و خوشبختی را، درحالیکه خودتان ناقص و درپیت هستید.
من تعریف کمال و خوشبختی را خودم پیدا کردم، چون تجربیات و دریافتهای من برای خودم است.
شما برای خودتان کمال و خوشبختی را تعریف کنید. من بدان نیازی ندارم. چون برایم بی ربط است!

این بخشهای اخیر سخنی با مذهبیون بود، تا عمق تفاوت وجودی مرا دریابند.
آن نادان هایی که باور دارند دانش و بینشی دارند.
و میخواهند همگان را در قالب مسخره و کوچک افکار خودشان که برگرفته از باورهای دینی است بگنجانند.
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 4 مهمان