04-13-2015, 08:17 PM
فردا صبحش روزبه رو دیدم، بهم گفت اون چیزی که دنبالش هستم توی دوبی پیدا نمیشه و باید برم شارجه. من هم کلاً قضیه رو [B]بی خیال شدم. بعد حمید اومد پیشم گفت: بیا بریم رو پشت بوم استخر رو دید بزنیم. رفتیم بالا و کنار استخر نشستیم. دو تا خانوم اومدن با لباس شنا اون طرف استخر روبروی ما نشستن. سیگار دود می کردن و با هم حرف می زدن. حمید آقا رفته بود تو نخشون. گفت: من میرم باهاشون حرف بزنم میخوام باهاشون دوست بشم. من رفتم پایین تو لابی هتل. ساعت سه و نیم تور داشتم. تور گشتن توی دوبی. بعد از ناهار گرفتم خوابیدم و با زنگ تلفن اتاقم از خواب پریدم. یکی از اون طرف خط با لحن شاکی می گفت:
- آقا مگه تو تور نداری، کجایی ؟؟
سریع لباس پوشیدم رفتم پایین. اتوبوس رفته بود. روزبه شاکی بود. گفت: برو سوار اون ماشین بشو تو رو می رسونه به اتوبوس. یه تویوتا کمری بود و یه آقایی با لهجه شیرازی پشت فرمون نشسته بود. با خوش خلقی گفت:
- برای کار اومدی دوبی یا مسافری ؟
- مسافرم، هوا خیلی گرمه
- الان که هوا خوبه، تابستون وحشتناک میشه
اولین جایی که رفتیم ورودی کاخ شیخ محمد حاکم دوبی بود. اونجا تعداد زیادی طاووس ول کرده بودن که برای خودشون می چریدن :
بعد از اونجا رفتیم بازار مدینة الجمیرا که یه بازاره که به سبک معماری قدیمی عربی ساخته شده و یه دریاچه مصنوعی هم اونجا درست کردن. بعد از اونجا رفتیم پارک جمیرا جزیره نخل. بزرگترین جزیره مصنوعی دنیا که به شکل نخل ساخته شده و به گفته لیدر مساحتش به اندازه 800 تا زمین فوتباله. می گفت علی دایی و مهدوی کیا و علی کریمی هم اونجا خونه دارن. جلوی هتل آتلانتیس پیاده شدیم تا عکس بگیریم. هتلی که در انتهای جزیره نخل تاسیس شده. بعد از اونجا رفتیم به بازار ابن بطوطة، یه مرکز خرید که معماری 6 تا کشور مختلف دنیا توش اجرا شده شامل: چین، هند، ایران، مصر، تونس و آندلس.
بعد از اونجا رفتیم امارات مال. جاذبه ای که داره پیست اسکی هست که به صورت مصنوعی ساختن. از اونجا رفتیم دوبی مال و اکواریوم و رقص فواره ها که درست روبروی برج خلیفه واقع شده. ارتفاع این برج 828 متره که بزرگترین سازه دسته بشر محسوب میشه و با سرمایه ای حدود 3 میلیارد دلار ساخته شده. برای صرف شام هم رفتیم رستوران دانیال که رستوران خیلی بزرگی بود در یک از پاساژهای دوبی. شب که برگشتیم چشمم خورد به استند بزرگی که جلوی در دیسکو هتل گذاشته بودن و عکس سعید شایسته روش بود. هتل دلمون 3 تا دیسکو داشت که دیسکو طبقه همکف دیسکو پاتوق اسمش بود که مال ایرانی ها بود و دیسکو طبقه دوم مال عربها و آخریش هندی بود. گفتن سعید شایسته امشب اینجا برنامه داره. ورودی دیسکو 45 درهم بود. برنامه از ساعت 10 شروع می شد و 3 صبح تموم میشد.
حمید رو دیدم گفتم: میای ؟ گفت: نه. پول نداشت.
وارد دیسکو شدم. بلیط دیسکو این شکلی بود :
اولش چند تا پسر جوون اومدن و چند تا آهنگ فارسی و عربی خوندن که اصلاً خوب نمی خوندن. فقط یه بار عارف اهوازی که تو عکس می بینین میکروفون رو داد دست یه جوون عرب دشداشه پوش که بین مردم نشسته و باهاش دوست بود. پسره چند دقیقه ای عربی خوند که خیلی هم صدای گرمی داشت و قشنگ خوند. بعد سحر اومد و یه آهنگ از گوگوش خوند که خیلی عالی خوند و خوشم اومد. اون موقع این دختره سحر هنوز معروف نشده بود. من راه به راه آبجو می خوردم و سیگار دود می کردم. یه عده دختر جوون رو می دیدم که لباسهای سکسی پوشیده بودن و یکی یکی میومدن تو دیسکو و به محض ورود میرفتن با چند تا از عرب هایی که تو سالن نشسته بودن دست میدادن و خوش و بش می کردن. ملت ویسکی و شامپاین می خوردن و قهقهه می زدن. یکی از دخترها اومد نزدیک من نشست. گفت: ببخشید میشه فندکتون رو بدین ؟ فندک رو بهش دادم و سیگارش رو روشن کرد. یه نگاه بهم کرد و منم یه چشمک حواله ش کردم. گفت:
- آقا شما چقدر بد اخلاقین ؟!
- لطف دارین !
- خانوم نمی خواین ؟
- چند ؟
- یه شب تا صبح 1200 درهم
- چقدر گرون ؟!
- شورت تایم هم داریم 600 درهم
- بچه کجایی ؟
- تهران
- هزار قبول می کنی ؟
- نه نرخمون همینه
پاشد رفت جلو با دخترهای دیگه رقصید. توی دخترها یکی شون با بقیه فرق داشت و توجهم رو جلب کرده بود. خیلی خوشگل بود و چشمهای رنگی داشت. وقتی رفت نشست و شروع کرد قلیون کشیدن رفتم کنارش نشستم. تا نشستم پیشش دستم رو گرفت توی دستش و شروع کرد با انگشتام بازی کردن. بعد یه برش میوه داد بهم.
- مازیار هستم. شما ؟
- شیما هستم
- بچه کجایی ؟
- شیراز
- چند سالته ؟
- 22
- برای یه شب چند می گیری ؟
- 1200 درهم
- کمتر نمیشه ؟
- نه همین نرخمونه
- 1000 بهت میدم. قبول ؟
(اول قبول نمی کرد ولی بعد از چک و چونه زدن قبول کرد)
گفت:
- هتلت کجاست ؟
- همینجا
- اینجا نمیشه، این هتل اسلامیه. باید هتل بگیریم
- خیلی خب بریم
- تو جلو برو من از پشت سرت میام
وقتی از در هتل بیرون اومدیم یه جمله تاریخی بهم گفت:
- می بینی آقا مازیار نداری آدم رو به چه روزی میندازه ؟؟
خلاصه رفتیم به یه هتل 3 ستاره همون نزدیکی ها. اتاق گرفتیم و سوار آسانسور شدیم. ساعت 2 صبح بود. من خوابم می اومد و بر اثر سیگار و آبجوی زیاد مخم در حال گوزیدن بود.
وارد اتاق که شدیم دختره رفت دستشویی که بشاشه و در رو نیمه باز گذاشت.
- وای که اگه خانومت بفهمه آقا مازیار...
- من مجردم
(با تعجب فریاد زد)
- مجردی ؟!
رفتم تو اتاق خواب، وقتی اون نیومد برگشتم دیدم دختره نشسته داره تو دوربین دیجیتالم فضولی می کنه. گفتم: بیا دیگه
نشست رو لبه تخت و شروع کرد لباس کندن. دامن کوتاهش رو کند. بعد شورتش رو کند. شورتش بنفش بود. منم لخت شدم و رو تخت دراز کشیدم. دختره خیلی بی حیا بود. من سردرد داشتم و دستم رو گذاشتم رو سرم. یهو دو دستی کیر خایه ام رو سفت چسبید.
- عجب کیری داری مازیار، از تو انتظار نداشتم
- قابلتو نداره
همینطور داشت با یه دست خایه هام رو می مالید و با دست دیگه کیرم رو خفه می کرد که یهو در زدن.
- این دیگه کیه ؟
- 10 درهم بده کاندوم آوردن
رفت کاندوم رو گرفت و اومد کشید رو کیرم. بعد شروع کرد به ساک زدن. همین که کیرم حسابی بیدار شد نشست روش و با دست کیرم رو کرد تو کسش. یواش یواش بالا پایین می رفت و آه می کشید. من هم رون و باسنش رو دست می مالیدم. دختره پوستش برنزه بود و من پوستم سفید بود. دلم میخواست پوست اونم سفید باشه.
خوابوندمش رو تخت و افتادم روش. همینطور که تلمبه می زدم تو چشماش دقیق شدم. چقدر خوشرنگ بود.
- چشمات چه رنگیه ؟
- عسلیه عزیزم
همینطور که می کردمش حس کردم کیرم تا ته نرفته تو واژنش و هنوز یه چند سانتی جا داره. یه فشار محکم دادم و کیرم تا ته فرو رفت. یهو دختره با صدای بلند نالید. پاهاش رو دور کمرم کلیپس کرد. منم با سرعت برق تلمبه می زدم و کیرم که تو واژن دختره جلو عقب می رفت به شدت داغ شده بود. حالا دختره با صدای بلند آه و ناله می کرد. پدرسوخته می گفت:
- آبتو بریز تو کسم !!!
- دوست داری ؟
- آره مخصوصاً کیرت رو خیلی دوست دارم. محکمتر بکن.
چشمام کلاپیسه شده بود و جایی رو نمی دیدم. مخم داغ کرده بود و از فشار شهوت داشتم منفجر می شدم. یه دفعه فریاد کشیدم و خالی شدم...
فکر کنم نیم لیتری آب ازم رفت ! خیس عرق افتادم رو دختره. همینطور افتاده بودم و نفس نفس می زدم. تکون نمی تونستم بخورم. بسختی بلند شدم از روش و رفتم دستشویی. همینطور که داشتیم لباس می پوشیدیم شیما گفت:
- آقا مازیار معلومه که خیلی وقته نکرده بودی. فردا تور داری ؟
- بله
- کجا ؟
- وایلد وادی
- میشه من و داداشمو هم با خودت ببری ؟!
جوابشو ندادم. رو یه تیکه کاغذ شمارشو برام نوشت داد دستم و گفت: هر وقت اومدی دوبی به من زنگ بزن بیام پیشت :
[/B]