04-13-2015, 08:00 PM
<<< سفر دوبی >>>
من به سفرهای داخلی هیچ علاقه ای ندارم و معمولاً توی سفرها با خانواده ام همراهی نمی کنم. اونها زیاد مشهد و اصفهان و این جور جاها میرن اما من همراهشون نمیرم. شخصاً معتقدم همه جای این مملکت مثل همه و فرقی با هم نداره. چون هر جا بری جمهوری اسلامی حاکمه و مردم بدبختن و آزادی وجود نداره. این بود که تصمیم گرفتم یه سر برم خارج از کشور ببینم چه خبره. بقول معروف گفتن: شنیدن کی بود مانند دیدن. وصف دوبی رو زیاد شنیده بودم. البته قصدم از سفر به دوبی در واقع خریدن یک کالای خاص بود که در ایران فروشش ممنوعه و در دوبی هست و من اینجا نمی تونم اسمشو ببرم.
اواخر مهرماه سال 90 بود. از پلیس 10+ پاسپورتم رو گرفتم و با یه تور 3 روزه راهی دوبی شدم. بعدها پشیمون شدم که چرا بیشتر نموندم. هتلی که برام رزرو شد یه هتل 4 ستاره بود به اسم هتل دلمون، در خیابان رقه.
توی هواپیما یه پسره ارومیه ای حدود 26 ساله کنارم بود که اتفاقاً هتلش با هتل من یکی بود و اتاقش هم کنار اتاق من بود. من شماره 303 بودم و اون شماره 301. اسمش حمید بود. با لهجه غلیظ ترکی حرف می زد و کلاً موجود خنده داری بود. من دوربین هندی کم با خودم برده بودم و می خواستم از تمام لحظه های سفر فیلم برداری کنم. هواپیما که نشست خانوما شروع کردن به لباس کندن و حمید آقا که از این صحنه ذوق زده شده بود هی به من میگفت: از این فیلم بگیر، از اون فیلم بگیر !
(حمید در حال کصخل بازی جلو دوربین)
وارد هتل که شدیم لیدر اومد سراغم. یه جوونی بود به اسم روزبه. یه برگه جلوم گذاشت راجع به دوبی و درباره تورهای مختلف توضیح داد.
اول از همه بهش گفتم که برای خرید کالای خاصی اومدم اونجا و پرسیدم که کجا میشه تهیه کرد ؟ اون راجع بهش اظهار بی اطلاعی کرد ولی قول داد که دربارش تحقیق میکنه و بهم میگه. با خودم پول نسبتاً زیادی به دوبی برده بودم حدود 2000 دلار. اون زمان دولت به هر مسافر تا 2000 دلار ارز به قیمت دولتی میداد از قرار هر دلار 1125 تومن. 4 تا تور انتخاب کردم همونطور که در تصویر زیر می بینید. جمعاً شد 620 درهم. اون موقع قیمت درهم هم 330 تومن بود. تور اولی که انتخاب کردم تور صحرا بود و فکر کنم ساعت 4 شروع می شد. رفتم ناهار خوردم و یه خرده خوابیدم. بعد از ظهر با تویوتا شاسی بلند اومدن دنبالمون و رفتیم صحرا. راننده تو پستی بلندی های شنزارها ویراژ میداد و جنگولک بازی درمیاورد تا ما بترسیم! آخرش رسیدیم به یه محوطه وسط صحرا که دورش حصار کشیده بودن و پیاده شدیم :
شترسواری بود ساعتی 100 درهم و از این موتور سه چرخه ها هم که توی شنها حرکت میکنن بود با همون قیمت. من موتورسواری کردم. نوشابه مجانی بود ولی ویسکی و مشروب رو می فروختن. ملت خیلی مشروب میخوردن. یه مرد دشداشه پوش رفت رو استیج و شروع کرد ساز زدن :
بعد یکی از بین ملت که خورده و نشئه شده بود رفت بالا و شروع کرد رقصیدن :
بلافاصله موزیک رو قطع کردن و یارو رو آوردن پایین و بهش تذکر دادن که نره رو استیج چون رفتن رو استیج برای افراد متفرقه ممنوع بود :
بعد یه خانمی اومد حدود یه ساعتی عربی رقصید :
بعدش شام رو آوردن. چلوکباب رو خوردیم و برگشتیم هتل. اون شب خیلی خوش گذشت.