نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تندیس جاودانگی
#17

Archive: avizoon.com - تندیس جاودانگی - #18

***

elham55
Aug 06 - 2008 - 07:52 AM
پیک 35

( بخش بیست و هشتم )
جرات نمی كردم حتی به كمدم نگاه كنم و بطرف قفسه برم انگار چسبیده بودم رو زمین هنوز احساس میكردم كه دارم به سینا خیانت می كنم حتی از عكسش هم خجالت میكشیدم اما باید اینكارو میكردم وارد راهی شده بودم كه برگشت نداشت . یکم رفتم سراغ عكسش نگاش كه كردم پرهام اومد جلو چشمام و برای یکمین بار بود كه با سینا احساس غربیگی كردم دلم بهم گفت دیگه نباید بهش فكر كنم من به پرهام قو ل داده بودم به جز اون به كسی فكر نكنم ولی سینا عشق یکمم بود . فكر میكنم كسی حالا حالاها نتونه عشق یکمشو فراموش كنه . تمام خاطراتش رو مرور كردم مو به مو بدون هیچ كم وكاستی و برای آخرین بار از عكسش هم خداحافظی كردم . نیم ساعتی خیره به عكسش فكر كردم و بالاخره ازش دل كندم به هر زحمتی بود خودمو به كمد رسوندم تمام هدیه ها و كارت پستالهایی كه بهم داده بود رو ریختم زمین و یه ساك بزرگ برداشتم یکم عكسشو گذشاتم و بعد از یکمین هدیه ای كه بهم داده بود شروع كردم و با گذاشتن هر تیكه از اونها كلی خاطراتم زنده شد و باتمام وجود اشك ریختم و ازشون خداحافظی كردم هنوز قلبم با یاد آوری اون خاطرات سرشار از عشق میشد . به هر بد بختی ای بود همه رو مرتب چیدم زیپش رو هم بستم كاپشنی كه بهم داده بود جداگانه داخل كاور خودش آماده گذاشتم گوشه ی اتاق رو تخت دراز كشیدم چشمامو بستم و به آخرین نگاهم فكر كردم ناخودآگاه بلند شدم عكسشو از زیر اونهمه وسیله كشیدم بیرون و برگشتم رو تخت تمام بالشم خیس شده بود انگار اشكام انتهایی نداشت وقتی به ستاره ها نگاه میكردم به سكوت شب و اینكه خوش به حال شب چه آرامشی داره یاد اون شبهایی كه با سینا بودم می افتادم كه ساعتها كنار پنجره برام حرف میزد اون شبا وقتی به آسمون نگاه میكردم بخاطر خوشحالیم پر نورترین ستاره رو انتخاب میكردم یعنی از بچگی یادمه پر نورترین رو انتخاب میكردم ولی هرگز به دلیلش فكر نكرده بودم چرا بزرگترین و پرنورترین . اونشب فهمیدم آدم وقتی پر نور ترین ستاره رو انتخاب میكنه كه خیلی خوشحاله و احساس خوشبختی میكنه . ولی وقتی دلش غمگینه یكراست میره سرغ كمسو ترین ستاره و شاید هم كوچكترینشون . تا خود صبح عكس سینا و یاد خاطراتش مهمون دلم بود اونشب با همه چیزش خداحافظی كردم و با خودم پیمان بستم هیچ وقت به عشق اون فكر نكنم چون اگه ادامه میدادم بی شك ضربه ی بدی میخوردم . صبح زود از اتاق اومدم بیرون و صبحونه رو آماده كردم تا مامان بیدار بشه وقتی اومد میزو دید خیلی خوشحال شد بعد از خوردن صبحونه همینطور كه زیر چشمی بهم نگاه میكرد گفت : تو دیشب خوب نخوابیدی؟
-نه ... نه ... فقط دیر خوابم برد می دونید كه استرس دارم به هر حال روز یکم كاره هر كسی هم باشه همین حالو داره .
از خنده و نگاهش فهمیدم خواست بگه مچم رو گرفته ولی به روی خودم نیاوردم بوسیدمش و ازش پرسیدم مطمئنه كه نمی خواد باهام بیاد ؟
مامان: مهرانه بس كن دختره ی گنده برو دیگه
-اگه بابایی بود می اومد حداقل روز یکم رو
مامان : همون بابایی جونت لوست كرده دیگه ... برو عزیزكم.. برو و مواظب خودت باش
-باشه چرا بیرون میكینی رفتم خب
ازش خداحافظی كردم و راس ساعت خودمو رسوندم وقتی وارد دفتر شدم آقای مظفری اونجا بود بعد از احوالپرسی و خوش آمد گویی پسر جوونی كه اونجا بود رو بهم معرفی كرد آقای فرزانه . نزدیك بود بزنم زیر خنده یاد فرزانه دوستم افتادم ولی خودمو كنترل كردم . منم خودمو معرفی كردم بعد شروع كرد به آموزش دادن مظفری هم رفت خیلی راحتتر او اونی بود كه فكر میكردم فقط كلی فاكتور عقب افتاده مونده بود كه باید انجام میدادم آخر سر هم یه كتاب بهم داد كه مطالعه كنم تا با اصطلاحات حسابداری بیسترآشنا بشم شماره منزلش رو هم داد كه درصورت پیدا شدن مشكلی باهاش تماس بگیرم به ظاهر پسر بدی نیومد مودب و سنگین بود و خیلی هم خوش صحبت نیم ساعتی هم موند تا راه افتادم و بعد ازم خداحافظی كرد و رفت . خودم بودم و اون ساختمان شروع كردم و تا ظهر بیشتر از نصف فاكتور ها رو وارد كردم و كم مونده بود به روز بشم كه لیست اجناس خریداری شده رسید وای خدای من باید اونا رو وارد میكردم بعد از فاكتوها كم میكردم سودشون رو هم در می آوردم اونروز اصلا خونه نرفتم تا بتونم به روز بشم آخرش هم موفق شدم وقتی آخر وقت كارهارو ارائه دادم مظفری و پسراش داشتند شاخ در می آوردن باورشون نمی شد . پسرش رو بهم كرد و گفت : واقعا امروز شما خسته شدید لازم نبود یكروزه اینهمه به خودتون فشار بیارید ... در هر صورت لطف كردید .
با اینكه پسر جوونی بود و مطمئن هم بودم ازم كوچكتره ولی از پدرش بهتر بود برادركوچكتره هم كه مجرد بود مثل اون بود فقط از نگاههای پدره بدم می اومد یعنی حس خوبی نسبت بهش نداشتم قطعاً برای قضاوت زود بود .
ادامه داد : راننده ی من شما رو می رسونه منزل از فردا هم در اختیار شماست هر وقت خواستید بیاین و یا جایی برین در خدمتتون هست پایین منتظرتونه بفرمائید .
وقتی رسیدم ساعت تقریبا نه بود البته به مامان زنگ زده بودم و براش هم توضیح داده بودم كه جریان چیه وقتی دیدمش خستگی تمام روز از یادم رفت و پر از انرژی شدم مخصوصا وقتی نوازشم میكرد . البته یه كم دلخور بود كه نباید روز یکم اینقدر كار میكردم و اونجا می موندم . بالاخره از دلش درآوردم و شام خوشمزه ای كه برام درست كرده بود حالمو حسابی جا آورد .
وقتی وارد اتاق شدم چشمم كه به گوشه ی اتاق افتاد تازه یادم اومد باید به پرهام زنگ میزدم و اون منتظرم بوده وای حالا باید چی میگفتم ؟ خیلی بد شد اومدم بهش زنگ بزنم دیدم پشت خطه . از خجالت نمی تونستم حرف بزنم .
پرهام : سلام خانم خسته نباشین ؟
-سلام ... حالتون چطوره ؟
پرهام : خوبم عزیزم تو چطوری ؟ لازم نبود روز یکمی اینقدر خودتو خسته كنی .
-خواستم از فردا راحتتر باشم
پرهام : پس تونستی از پسش بربیای؟ میدونستم دختر قوی ای هستی ... خوشحالم كه تونستی .
-ممنون لطف داری ... ولی امروز یادم ...
حرفمو قطع كرد : اصلا مهم نیست فردا همدیگه رو می بینیم خوبه ؟
-بله خوبه ... ولی كجا ؟
پرهام : هم خونه ی ما میشه ... هم ویلا مون ... هم می تونیم با ماشین بریم بیرون ... دانشگاه هم كه بعد از ظهر تابستان خلوته در ضمن نمی خوام اونجا كسی زیاد تو رو بیینه حالا هرجا تو راحتی .
-فكر می كنم بریم بیرون بهتر باشه .
پرهام : بیام دنبالت ؟
-نه با آژانس
پرهام : یعنی من اندازه ی آژانس خانووم هم نیستم ... باشه ...
-نه نه .. اصلا منظور بدی نداشتم فقط نخواستم مزاحمت بشم
پرهام : باشه ایندفعه رو خودت بیا تا بعد ... چه ساعتی ؟
-ساعت هفت خوبه ؟
پرهام : عالیه پس ساعت 7 سر خیابون ... منتظرتم ... اونجا باشه كه به تو نزدیكتره خوبه ؟
-آره پس می بینمت .
بعد ازش خدا حافظی كردم و از خستگی خیلی زودتر از اونی كه فكرشو میكردم خوابم برد .
صبح خیلی سرحال بودم و روز دوم كاری رو هم به خوبی پشت سر گذاشت سر ساعت 6 با راننده رفتم خونه خوشبختانه مامان خونه نبود وگرنه حتما باید براش توضیح میدادم كه وسیله ها چی هستند و كجا دارم میبرم یه دوش گرفتم لباسامو عوض كردم و یه یادداشت واسه مامان گذاشتم كه میرم پیش فرزانه به اونم زنگ زدم حواسش باشه . یه آژانس گرفتم و بازم ده دقیقه ای گذشته بود كه رسیدم ماشینش پارك بود و تو ماشین نشسته بود با دیدن من سریع پیاده شد وسیله ها رو گذاشت پشت ماشین و درو برام باز كرد و سریع خودشم پشت فرمان نشست و راه افتاد . یه تیپ كاملا اسپرت زده بود كه جذابیتش رو بیشتر كرده بود ویه عطر خیلی خوشبو كه فضای ماشین رو گرفته بود . خجالت میكشیدم حرفی بزنم بخاطر همین فقط با گوش دادن به صدای سیاوش خودمو قانع كردم وقتی چند دقیقه ای گذشت گفت : تو همیشه دیر میری سر قرار هم دفعه ی پیش دیر اومدی هم امروز .
-شرمنده ببخشید
پرهام : مهم نیست فقط فكر كردم شاید دوست نداری منو ببینی .
-نه اصلا اینطوری نیست ... سعی میكنم دیگه دیر نكنم
پرهام : خب تعریف كن خانم از كارت ... از خودت .. راستی مامانتون خوبن ؟ از طرف من ازشون معذرت خواهی كنید چون چند باری مزاحم ایشون شدم
كاملا منظورشو گرفتم خنده ای كردم و گفتم : مامانم؟ ! خوبن ممنون ، كارمم كه فعلا برای قضاوت زوده .
پرهام : رفتم محل كارتو دیدم برای شروع جای بدی نیست .
نمی دونم چرا یه دفعه برگشتم و صندلی پشت رو نگاه كردم كه همین پرهامو عصبانی كرد ولی خوب تونست خودشو كنترل كنه با كنایه ازم پرسید : خیلی نگرانشون هستی ؟ سخته واست ؟
چیزی نگفتم فقط سرمو انداختم پایین هنوز به عشقش شك داشتم ولی دلیلی و یا عیبی برای توجیه دلم پیدا نمی كردم .
-منظوری نداشتم .
ماشینو نگه داشت و گفت : مهرانه ازت خواهش میكنم فراموشش كن .
-دارم همین كارو میكنم .
پرهام : همینكه داری میگی خوبه .
احساس میكردم حرفی ندارم كه بگم فضای سنگین ماشین حالمو بد كرده بود رو كردم بهش گفتم : اگه اجازه بدین از ماشین پیاده بشم فكر میكنم به هوای آزاد نیاز دارم .
پرهام بدون هیچ حرفی پیاده شد و درو برام باز كرد وقتی هوای آزاد تنفس كردم خیلی بهتر شدم حرفای پرهام آرومم میكرد و از اطمینانی كه بهم میداد حس خوبی داشتم كاملا میفهمیدم تمام تلاشش برای بدست آوردن دل منه . همراهش زنگ خورد نگاهی به من كرد گوشی رو برداشت و گفت : ببین منكه برات توضیح دادم دیگه دلیلی نداره دوباره تماس بگیری . حدس میزدم كه كی پشت خطه داشتم بهش نگاه میكردم كه گوشی رو قطع كرد و گفت : دارم به قولی كه بهت دادم عمل میكنم دیشب خواهرم داشت از تعجب شاخ در می آورد میگفت عجیبه كه اصلا گوشی تلفن رو جواب نمی دم و این چند روز همش تو خونه بودم دیگه از دستم خسته شده بودن هنوز بهشون نگفتم كه من عشقمو پیدا كردم .
-فكر میكنم مخفی بمونه بهتر باشه .
پرهام : به من شك دار ی یا به خودت ؟
نگاه تندی بهش كردم و : به خودم ؟
پرهام : خوب آره هنوز قبولم نداری نه؟ هنوز به من شك داری ... می فهمم و بهت حق میدم ...ولی اگه بهم فرصت بدی من خودمو بهت ثابت میكنم .
بعد رفت طرف ماشین و با یه شاخه گل سرخ برگشت گرفت طرفم و گفت : قابل شما رو نداره با اینكه عاشق گل مریم بودم ولی برای یکمین بار حس كردم اون شاخه گل سرخ بدون تزئین برام زیباتر از هر گل دیگه ای هست نگاش كردم و عشقو با تمام وجود از چشماش خوندم دلم تكون خورد و فهمیدم كه دوستش دارم . اومدم گل رو ازش بگیرم كه دستمو گرفت و گفت : من عشقمو بهت ثابت میكنم و طوری تو رو عاشق میكنم كه حتی تو خواب هم نبینی دوستت دارم باورم كن !
برای یکمین بار كه اینو بهم گفت احساس كردم كه منم دوستش دارم اون خیلی خوب تونسته بود به دلم راه پیدا كنه . دیگه راه فراری ندیدم .شاید با حرفها و كارهای به جایی كه میكرد خیل خوب منو متقاعد كرده بود واقعا خوب موقعیت رو درك میكرد به جا حرف میزد و خیلی ماهرانه انتقاد همهی اینها باعث شد اونروزبفهمم منم دوستش دارم .
_ادامه دارد _

در این دنیا که مردانش عصای کور می دزدیدند ..... من از خوشباوری آنجا حقیقت جستجو کردم

***

elham55
Aug 06 - 2008 - 07:57 AM
پیک 36

Quoting: SACRIFICE

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:30 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:44 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:45 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:46 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:47 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:48 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:50 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان