نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تندیس جاودانگی
#9

Archive: avizoon.com - تندیس جاودانگی - #9

***

elham55
Jul 15 - 2008 - 02:46 PM
پیک 17

(بخش پانزدهم)
تمام راه كه برمی گشتیم به رفتار سینا فكر می كردم نمی دونم چرا یه حسی بهم می گفت سینا رو دیگه نمی بینم همیشه از این حدسیاتم وحشت داشتم چون بیشترشون به واقعیت ختم می شد دست خودم نبود هرچی میخواستم مسیر عوض كنم ولی همه بن بست بود و دوباره می رسیدم سر جای یکمم . داشتم دیوونه می شدم اینقدر فكرای عوضی كردم كه نفهمیدم چطور رسیدیم دم در خونه اصلا حوصله ی هیچ كسی رونداشتم بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق و درو به روی خودم بستم تا با صدای بیتا كه گفت سینا پشت خطه اومدم بیرون . یه لحظه از اینكه اینهمه خودمو عذاب دادم پشیمون شدم چون سینا مثل همیشه زنگ زد ولی از همون طرز سلام گفتنش دوباره دلم ریخت خیلی سرد و رسمی گفت : شاید دیگه تا شب نتونه بهم زنگ بزنه آخر شب منتظرش باشم چون كار مهمی داره بعدم خیلی زود قطع كرد . انگار آب یخ ریختن سرم گوشی دستم مونده بود و در كمال ناباوری چسبیده بودم به دیوار و صدای ممتد بوق رو می شنیدم .
بیتا سریع اومد طرفم گوشی رو ازم گرفت و گفت : چی شده مهرانه . چرا دستات اینقدر یخ كرده اتفاقی افتاده فقط خیره شده بودم به عكس سینا كه روی دیوار بود و تمام عشقی كه تو این مدت بهم داده بود مثل فیلم از ذهنم عبور می كرد . همینطور كه به چشمای سینا زل زده بودم گفتم : اون....اون ... گفت كه چیز مهمی می خواد كه فقط صدای مهسا رو شنیدم كه گفت : من می دونم چی می خواد بگه .
چشمام پر اشك شده بود و پاهام حس نداشت بیتا كه رنگش پریده بود كمكم كرد برم تو اتاق اون واقعا مهربون بود . كنارم نشست و گفت : مهرانه دقیقا تعریف كن دیروز و دیشب چه اتفاقی افتاد .
با بغضی كه داشتم همه چیزو براش تعریف كردم بهش گفتم بیتا اون مثل همیشه نبود می فهمی .
بیتا همینطور كه دستامو تو دستاش گرفته بود گفت : آخه دختر چقدر بهت گفتم گوش نكردی .
با گریه ی من اونم آرووم آرووم اشك می ریخت و منو نوازش می كرد . همش بهم می گفت اصلا شاید چیز مهمی نباشه تو اینقدر بهم ریختی . حتما خیالاتی شدی امكان نداره كه سینا بخواد تو رو اذیت كنه . می خوای برم پیش فرشید از اون بپرسم ؟ یا اصلا می خوای برای سینا زنگ بزنم ؟ به خدا مهرانه اگه آرووم نشی همین الان بلند می شم میرم تهران پیش سینا . خواهش می كنم آرووم باش من طاقت دیدن اشك تو رو ندارم باور كن .
یكدفعه ولم كرد از جاش بلند شد و : دختره ی پست فطرت . بعدشم با سرعت از اتاق خارج شد . با اینكه حالشو نداشتم ولی بخاطر اینكه كار اشتباهی نكنه دنبالش اومدم تا حیاط خودمو رسوندم گفتم : چیزی شده ؟ !! بیتا خواهش می كنم به منم بگو تو رو خدا حرف بزن .
دستمو گرفت و برگشتیم تو خونه همینطور زیر لب غر غر می كرد : شانس اوردی كه رفتی بیرون وگرنه هیچی . راست می گفت مهسا كو اصلا حال فكر كردن به این یكی رو نداشتم . بیتا آروومم كرد و منو روی مبل نشوند . برام یه لیوان آبمیوه آورد و گفت : تا تو اینو می خوری من یه زنگ به فرشید بزنم ببینم اون چیزی می دونه یا نه ؟
با اینكه حسابی گوش می كردم ببینم چی می گه ولی چیزی دستگیرم نشد فقط وقتی قطع كرد آهی كشید كنارم نشست و : آخه دختر من بتو چی بگم ؟ چاره نداریم باید صبر كنیم تا شب .
چیزی نپرسیدم یعنی اصلا حالشو نداشتم .
با صدای زنگ تلفن هر دو از جا پریدیم نگاهی بهم كردیم بیتا سرشو تكون داد به علامت اینكه من بشینم خودش جواب بده . فقط فهمیدم سینا نبود . بخاطر همین اصلا تلاش نكردم ببینم چی می گه یا چه عكس العملی داره وقتی صحبتش تموم شد گفت : خانووم امشب نمیاد خوابگاه پیش دوستاش می مونه فكر كرده همه مثل خودش احمقن فكر كرده من نمی دونم كدوم گوریه .
گفتم : بیتا خواهش می كنم به اون چیكار داری .
فهمیدم یه دنیا حرف تو چشماشه ولی چیزی نمی گه چند بار خواستم به سینا زنگ بزنم ولی نزاشت تمام بعد از هر از كنارم تكون نخورد نزدیك غروب بود كه احساس كردم دیگه خیلی نا آرامه بهش گفتم : بیتا ؟
بیتا : جانم
-تو چیزی رو از من مخفی می كنی؟
بیتا : نه عزیزم .... چرا باید چیزی رو از تو مخفی كنم تو كه همه چیز منو می دونی
-بیتا سنگ ننداز در مورد خودمو سینا ؟
بیتا : منم اندازه ی تو می دونم فقط یه چیز باید بهت بگم كه منتظرم سینا حرفشو بزنه بعد بهت بگم . البته ...
حرفشو قطع كردم و گفتم : جون من بگو طاقت ندارم دیگه .
بیتا : ببین عزیز من الان نمی تونم بگم .
اشكم مثل سیل راه افتاد التماسش كردم كه بگه ولی نمی گفت خیلی اصرار كردم تا بالاخره راضی شد .
كنارم نشست دستمو محكم تو دستش گرفت و گفت :‌ آخه اگه سینا رو اینقدر دوست داشتی چرا باهاش اونطوری رفتار كردی ؟ چقد ربهت گفتم یه كم با خودت كنار بیا . به حرفم گوش نكردی چقد رگفتم تنها برو پیش سینا این كارو نكردی ؟وای مهرانه تو چیكار كردی دختر . اصلا بهم نگاه نمی كرد فقط آهی كه كشید دلمو زیر ورو كرد . دستشو انداخت گردنم و ادامه داد : مهرانه اون آینه شمعدونا رو یادته ؟
حالم داشت بهم می خورد احساس می كردم قلبم الان از كار می افته گفتم : آآآآآرررره
بیتا: می دونی سینا قبلا ازدواج كرده ولی الان ازش جدا شده یعنی یكساله كه از زنش جدا شده .
قلبم زیر رو رو شد خواستم چیزی بگم بیتا نزاشت و گفت تا حرفش تموم نشه نباید چیزی بگم و برام اینطور ادامه داد : مادر سینا بخاطر مریضی ای كه داشته می خواسته واسه ی پسرش خیلی زود زن بگیره و عروسیشو ببینه اونم وقتی می بینه همه دارن به اینكار اصرار می كنن همون دختری كه دوسال باهاش دوست بوده رو به خانوادش پیشنهاد می كنه چون فكر می كنه چه كسی بهتر از اون حالادو سال باهاش دوست بوده بهتر از كسی هست كه اون نمی شناسه خلاصه خیلی زودتر از اونی كه فكرشو می كرده زندگیش با صدف آغاز میشه می دونی كه سینا برای جنسای مغازه گاهی خودش میره تركیه جنس میاره بعد از اینكه شش ماه از عروسیشون می گذره برای بار سوم می ره تركیه بعد از سه روز وقتی برمی گرده می بینه تمام فامیلش اومدن استقبال همه هستند بجز زنش یکم نگران می شه و بدون هیچ حرفی از فرشید سراغ صدفو می گیره بابت اتفاقی كه افتاده كسی بجر فرشید جرات گفتن پیدا نمی كنه اگر چه برای اونم خیلی سخت بوده ولی نزدیكترین كسی بوده كه می تونسته سینا رو آرووم كنه به هر زبانی بوده سینا رو تا خونه می بره البته نه خونه ی خودش خونه ی مادرش مهرانه اون احمق چندین سال بوده كه كس دیگه ای رو دوست داشته كه خانوادش با ازدواجشون مخالفت می كنن اونم فقط می خواسته با سینا ازدواج كنه تا راحتتر باشه هر وقت سینا نبوده یا می رفته تركیه صدف با اون پسره تو خونه ی سینا تو اتاق خواب سینا ... می فهمی یعنی چی اون سینا رو نابود كرده البته سعید و ماهان هم همین بلا سرشون اومده . همسایه هاشون كه متوجه می شن اونا رو لو می دن ولی بخاطر پارتی و كوفت و زهر مار سینا هیچ كاری نمی تونه بكنه فقط زنشو طلاق می ده بدون اینكه یكبار دیگه اونو ببینه چند بار تصمیم داشته بره سراغ پسره ولی فرشید لحظه ای ازش جدانمیشه ولی سینا قسم خورده یه روز اینكارو میكنه .
اشكهام مهلت كاری رو بهم نمی داد سرم داشت می تركید نمی دونستم چیكار كنم دستام یخ كرده بود و تنم داشت میسوخت خیلی حالم بد بود انگار داشتم جون می دادم . بیتاتمام تلاششو می كرد منو آرووم كنه . یاد چشمای سینا كه می افتادم دلم آتیش می گرفت . من اونو خیلی آزار داده بودم خیلی با تمام وجود پشیمون بودم .
گفتم : لعنتی الان می گی ؟ آره الان باید اینو بهم بگی ؟
بیتا : مهرانه سینا احتیاجی به ترحم كسی نداره اون بزرگتر از این حرفاست . تو اونو دوست نداری دلت براش سوخته آره ؟ چرا فكر می كنی همه ی عالم و آدم به مهربونی و ترحم تو احتیاج دارن مهرانه خواهش می كنم به كسی ترحم نكن نه به من نه به سینا و نه به هیچ كس دیگه ما شكست خورده ها احتیاجی به دلسوزی شما ها نداریم نداریم نداریم ......... بفهم خواهش می كنم
حالا من بودم كه باید بیتا رو آرووم می كردم . نمی دونم چرا همه چیز داشت خراب می شد خدایا چرا ؟
رفتم یه لیوان آب آوردم و به هر زحمتی بود بیتا رو آرووم كردم . كنار هم نشسته بودیم . فقط با نگاه حرف می زدیم . هر دو تامون خیلی حالمون گرفته بود ولی نه كاری می كردیم نه چیزی می گفتیم تا حالا اینقدر بیتا رو داغون ندیده بودم حتی اون شبی كه از خودش گفت واقعا بهم ثابت كرد كه دوسم داره كاش مثل خودم بود .تا با خیال راحت باهاش می موندم و ...
ساعت نزدیك 12 بود كه دیگه جونم داشت بالا می اومد می خواستم زنگ بزنم ولی بیتا نمی زاشت می گفت من دارم بهش ترحم می كنم ولی اینطور نبود قبل از اینكه بیتا ماجرای سینا رو برم تعریف كنه من احساس كردم كه دوسش دارم وقتی از 12 گذشت و سینا زنگ نزد بیتا بهم گفت : پاشو ... بهش زنگ بزن ولی مهرانه حواستو جمع كن چیزی رو نكنی خیلی راحت و عادی .
برای یکمین بار شمارشو گرفتم صدای قلبمو به راحتی میشنیدم چند تا زنگ خورد تا گوشی رو برداشت یه كم به خودم مسلط شدم و شروع كردم
-سلام
سینا:سلام به به خانووم خانووما . خودتی یا ... اینكه ...
-فقط بهم بگو چی می خوای بگی ؟
سینا : آهان حالا فهمیدم چرا زنگ زدی مطمئن بودم وجود من برات بی ارزشه بخاطر خودت زنگ زدی ؟
-سینا ازت خواهش می كنم حرف بزن بعدا در مورد علت زنگ زدنم توضیح می دم .
سینا : ولی عزیز دلم بعدی وجود نداره . زنگ زدی به هر دلیلی نمی دونم ولی خیلی دیر زنگ زدی می فهمی ... خیلی دیر ...
-منظورتو متوجه نمی شم !؟
سینا : تو از یکم منو متوجه نشدی . اون موقع كه عشقو ازت با التماس گدایی می كردم منو ندیدی و این بلا رو سرم آوردی . حالا هم عزیزم من بخاطر خودت این تصمیم رو گرفتم من اونی نیستم كه تو فكر می كردی نمی تونم بهت دروغ بگم تو رو خدا مهرانه فقط برو .
دیگه اشكم سرازیر شده بود و به هق هق افتاده بودم .
-كجابرم ؟
سینا : سینا بمیره گریه نكن جون هر كی رو می خوای گریه نكن . من فقط بخاطر خودت می گم همین نمی خوام بیخود نگهت دارم من ...
-الان به این نتیجه رسیدی ؟
سینا : هر جور دوست داری فكر كن من به درد تو نمی خورم همین .
-سینا ازت خواهش می كنم من بدون تو ..
سینا : برای گفتن احساساتت خیلی دیر شده لامصب تو بعد از اون كثافت یکمین عشقم بودی چرا اینكارو كردی باهام.
-آخه چیزی نشده كه بیخود گیر دادی !
سینا : آره چیزی نشده چون تو اصلا دیگران رو نمی بینی تا بفهمی چی شده تو فقط خودتو میبینی من نمی خوام تو اذیت بشی .
هر چی اشك ریختم و التماس كردم فایده نداشت انگار از سنگ شده بود .
_ ادامه دارد _

در این دنیا که مردانش عصای کور می دزدیدند ..... من از خوشباوری آنجا حقیقت جستجو کردم

***

elham55
Jul 15 - 2008 - 04:25 PM
پیک 18

Quoting: Azarin_Bal

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:30 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:44 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:45 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:46 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:47 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:48 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:50 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 4 مهمان