12-21-2012, 05:54 AM
Archive: goftman.com - آگاهی - #5
***
Orphée
16-03-2005
پیک 17
گفتآورد:
نقل قول:فرستنده پوزیدوندرود
خیر و بله !
طبق
این تعریف:
دنیا=ذهنیت ما از عینیتها (آنچه در ذهن ما
از
موجودیتهای بینهایت برداشت شده است)
همانطوركه در تاپیك «این دنیا
نسبی است....» گفتم ،
ادراك انسانها نسبی است. «هر كس دنیا را به
ان اندازه
میشناسد كه میبینید» ، همان ماجرای فیل كذایی و
تاریكی ، مولوی و..!
حال اگر فرض را بر گسترده شدن دید ، و در
پی آن شناخت
بگذاریم ، به طور یقین دنیایی كه از مجموعهی ادراك ما
شكل گرفته است گستردهتر میشود.
دنیای انسان ، كاملا شكل
گرفته و محدود در ذهن او است.
یعنی شما نمیتوانید دنیایی را
ناشناخته فرض كنید ،
این ناشناختگی خود نوعی شناخت در ذهن
شماست
( شناخت با شناسهی : ناشناخته)
یعنی یك دنیا و تمامی
عناصر و... آن برای یك فرد
دقیقاً همان چیزی است كه در ذهنیت خود
آنرا
ساخته و پرداخته است. حال گسترش این ذهنیت
،، دنیا(=ذهنیت
ما از عینیت) نیز گسترش
مییابد . حال اگر پرسش شما آن است كه
ایا
این تغیر در ذهنیت ، بر عینیت هم تاثیری میگذارد
یا خیر ،
پاسخ شما منفی است ، چراكه ذهنیت
درون عینیت واقع شده است و تغیر
درون ذهنیت.
(به عینیت ربطی ندارد).
یعنی آنچه ما به عنوان دنیا
در ذهن خود شناختهایم
تغیر میكند ، انچه از آن شناخت پیدا
میكنیم به شكل
بی شكلی باقی
میماند.
خب
؛ ما از پایه با یكدیگر اختلاف نگر داریم :
۱ : شما معتقد هستید؛ یك
دنیا و تمامی عناصر و... آن برای یك فرد دقیقاً همان چیزی است كه در
ذهنیت خود آنرا ساخته و پرداخته است .
اما من اعتقاد دارم ؛ دنیا
واقعیاتی خارج از شناخت انسان است ؛ و انسان با استفاده از ادراك خود قادر
خواهد بود ؛برداشت های متفاوتی از این دنیا ( كه واقعیتی موجود در خارج از
ذهن انسان است ) داشته باشد و دنیای شخصی را برای خود به وجود آورد ؛ همان
مثال فیل و اتاق تاریك !
خصوصیات حقیقی دنیا ( فیل ) ارتباطی به برداشت
های متفاوت افراد ندارد ؛ زیرا امكان دارد این برداشت ها بر اساس ادراك
اشتباه از مفهوم دنیا برقرار شده باشد ( اگر فردی دم فیل را لمس كند و ادعا
كند ؛ فیل ( دنیا ) موجودی است دراز ؛ نرم و .. آیا این توصیف ؛ توصیف دقیقی
از دنیای خارج از ذهن او است ؟! )
تصور می كنم همین ابتدا باید تفاوت
میان ؛ دنیا از دید اول شخص و سوم شخص را مشخص كنیم .. صحبتهای شما درباره ؛
دنیای اول شخص است و بر طبق این دیدگاه معتقد هستید ؛ تا زمانی كه یك مفهوم
توسط انسان شناخته نشود ؛ وجود خارجی نیز نخواهد یافت !
اما شما قادر
نخواهید بود از زاویه دید سوم شخص ؛ چشم پوشی كنید !
دنیا همان چیزی نیست
كه شما برداشت می كنید ؛ بلكه دنیای شخصی شما بر اساس برداشت های شما بنا شده
است و نه دنیای واقعی !
این توضیحات را در جستار دنیای نسبی و مطلق
باید می دادم ؛ كه به دلیل دوری چند روزه از تالار فلسفه ؛ آن جستار نیز نیمه
كاره رها شده بود !
اما بحث من در این جستار ( یا لااقل در آغاز
جستار ) به هیچ عنوان با موضوع مورد نگر شما همخوانی ندارد ؛ شما از دیدی
فلسفی به قضیه نگاه كردید و مفهوم دنیا را بر اساس نگرش فلسفی باز كردید ؛ در
صورتی كه سوال من از دید علمی است و در حقیقت دنیا را مفهومی تشكیل شده از
ماده فرض كرده ام !
بر اساس این پیش فرض ( مادی بودن دنیای پیرامون )
سوالات زیر را مطرح كرده ام :
۱ : میزان ماده موجود در این دنیا ؛
ثابت است و یا متغیر ؟!
۲ : سخنان ؛ تفكرات ؛ ادراك ؛ و ... انسانی دارای
جرم هستند و یا خیر ( در حیطه ماده قرار دارند و یا خیر ؟ )
۳ : مفاهیم
چون ؛ عشق - محبت - دوست داشتن و .. دارای جرم مادی هستند و یا خیر ؟!
۴
: اگر تفكرات انسانی را از جنس ماده بدانیم ؛ باید بپذیریم كه این تفكرات جرم
دارند و فضا اشغال می كنند ؛ حال این سوال مطرح می شود ؛ ایا بر طبق این فرض
؛ تفكر كردن باعث وارد شدن ماده بیشتری به جهان مادی پیرامون خواهد شد ؟!
و ...
منتظر پاسخ های علمی به این پرسش ها هستم !
پ.ن : پوزیدون گرامی ؛ این موضوع به حدی ذهن من را به
خود مشغول كرده ؛ كه تردید نكنید با دقت تمام پاسخ های داده شده را مطالعه
خواهم كرد ؛ اما شما نیز توجه داشته باشید ؛ كه آغاز بحث بر مبنای مفاهیم
فلسفی نیست و من تنها در پی یافتن پاسخ های علمی ؛ ۳ - ۴ سوال ابتدایی خود
هستم ؛ تا بر اساس این پاسخ های علمی ؛ سوالات بعدی را ( كه سوالات فلسفی نیز
در میان آنها جای دارد ) بیان كنم .
***
Orphée
16-03-2005
پیک 18
گفتآورد:
نقل قول:فرستنده پوزیدونعاشق شدن را هم
بطور كلی هر نوع
گرایش یا واكنش! در پی شناخت و نوع انطباق
آن با پیشفرضهای ذهنی
پدید میاید . مثلا دوست داشتن در
پی شناخت از مورد(خدا،شخص،جسم
یا..)میاید ، یعنی شكل
گرفتن علاقه بر اثر یك رابطهی نزدیك ، یا
میل به یك
رابطهی نزدیك است ، و یا مستفید شدن میباشد.
وقتی
سیگنالهای ارسالی به مغز (به عنوان نشانهها
و علائم وجودی) شخص
را به نوعی برای شما تعریف
میكند بدن شما چند واكنش، طبق
پیشفرضهای
شما ارائه میدهد . یعنی شما بصورت پیشفرض
« دختر
تپل » دوست دارید ، تعریفی
هم از «تپل» نزد خود دارید ، همینطور از
«دختر»
و نیز از «دوستداشتن» حال در جایی یك دختر كه
طبق
تعاریف و دانستههای شما «تپل» است می بینید ، مغز
شما بلادرنگ شروع
به تعریف این شخص میكند
تا بتواند یك بازتاب از آنرا نزد خود
داشته باشد ،
حال اگر دقیقاً یا تقریباً با پیش فرض های شما از
مفعول فعل دوستداشتن نزد ذهنتان یكسان باشد
غدد شروع به فعالیت
میكنند و شما به سمت این
شخص به عنوان مورد دلخواهتان
گرایش
پیدا میكنید .. این مورد عموماً بر پایهی
پیشفرضهای
ذهنی كه بر اثر اتفاقات یا الغائات یا... پیدید میاید
شكل
میگیرد ، برای مثال در كودكی یك «دختر تپل» لپ شما
را كشیده
است و شما از همان دوران پیشفرضی مثبت
به این نوع ! پیدا كردهاید
، و این حالت مثبت به مرور
جنبهی گرایش پیدا كرده است ، كه با
یافتن یك
مورد مناسب ، با توجه به فعالیتهای غدد جنسی
و خصوصا
با توجه به تلاش برای بقای ژن و.. شما عاشق
میشوید.. یعنی علاقه
پیدا كردن یا نكردن به یك
شخص طبق پیشفرضهای ذهنی
شماست:
همینكه میگویند: عشق دست خود ادم نیست.
نیز از همینجا
نشات میگیرد.
به بقای ژن ارتباط دادید ؟!
بسیار
خوب حال كه چنین است ؛ مادی بودن مفهوم عشق را برای من ثابت كنید !
برای
اثبات این امر ؛باید ثابت كنید انسان وقتی كه عاشق می شود و یك حس مادی (به
قول شما مادی ) جدید را تجربه می كند ؛ در اثر ورود ماده به بدن فرد ؛ و
همراه داشتن همیشگی یك حس مادی كه باید از ماده تشكیل شده باشد ؛ وزن بیشتری
پیدا می كند !
و باید قادر باشید ؛ مقدار
جرم عشق را نیز محاسبه كنید و توسط دستگاه های مخصوص عشق را ثبت كنید
!
هر مفهوم مادی ؛ قابلیت ثبت شدن در دنیای مادی را دارد ؛ پس شما نیز
برای من مفهوم عشق را اولا اثبات و ثانیا نشان دهید !
منتظر هستم
گرامی !
(
پ. ن : اگر امكان دارد ؛ غده مورد نگر را نیز نام ببرید ! )
***
furogh
16-03-2005
پیک 19
چند وقت پیش یه مقاله خوندم درباره آزمایشی كه روی افراد هنگامیكه یه
محاسبه ریاضی انجام میدن. فرد روی یه ترازوی حساس قرار میگیره و مثلا یه ضرب
5 رقم در 5 رقم انجام میده. وزنش اگه اشتباه نكنم كمی بیش از مقداریه كه
محاسبه نمیكرد.
اگه این مورد به دردت میخوره پیداش كنم و كاملتر اینجا
بیارم.
اما نكته ای كه به ذهن من میرسه اینه كه مادی بودن رو با جرم داشتن
یكی میدونی؟ میشه مثلا فرض كنیم مادی بودن قابل سنجش بودن یا قابل پیش بینی
بودنه؟ مثلا حافظه رو اگر بتونیم كمی كنیم و كاركردشو خوب بشناسیم و باهاش
كاركنیم قبول كنیم كه مادیه ؟ (حتی اگه جرمی براش اندازه نگیریم.)
نكته
دوم اینكه احتمالا اگر جرمی هم قابل تعریف و بحثه نباید تو ابعاد آشنا به ذهن
ما و در مقیاس گرم و میكرو گرم و... باشه. باید خیلی ریزتر از این مقیاسها
كار كنه. خیلی نامحسوس برای ما. جوری كه بین داشتن یا نداشتن جرم به سختی
بتونیم تمییز بدیم.. وگرنه عاشقا یا دانشمندا باید همیشه سنگین تر بشن.
اونوقت این هاوكینگ كه هم دانشمنده هم عاشق تكلیفش چی بود اگه میخواست یه آدم
معمولی باشه؟
***
Kpaximan
16-03-2005
پیک 20
گفتآورد:
نقل قول:فرستنده Orphée
درود
تا
آنجایی كه اطلاع دارم ؛ مغز انسان گنجایش مشخصی برای ذخیره سازی
اطلاعات دارد ( چیزی در حدود ۴ گیگا بایت )
اما سوالات
ابتدایی من :
۱ : ایا امكان دارد ؛ تمامی این حجم پر شود
؟
۲ :در صورت تكمیل شدن گنجایش ؛ اطلاعات جدید در كجا ذخیره خواهند
شد ؟!
۳: ایا واحد حافظه آدمی دارای جرم است ؟!
و
...
سوالات بسیار زیادی در این باره دارم كه برای مطرح كردن
آنها ؛ نیازمند دریافت پاسخ های بالا هستم !
درود......
خب
دست مریزاد. اینقدر فعالیت زیاده كه من یك روز دیر رسیدم به این تاپیك كلی
عقب افتادم.....
خب واسه اینكه ما هم یه چی گفته باشیم:
باید
بگم كه اساسا دیدگاه شما غلط است! ساختار مغز انسان یك شبكه عصبی بسیار غول است كه دارای سلولهای
بسیاری است. برای درك بیشتر باید شبكه عصبی را توضیح دهم:
شبكه عصبی
مجموعهای است از یك سری سلول یا نورون. هر نورون یك سری ورودی دارد و یك سری
خروجی. كل شبكه هم یك سری ورودی دارد و یك سری خروجی. در سادهترین حالت
میتوانیم یك ورودی و یك خروجی را برای آن فرض كنیم. خروجی یك نورون میتواند
به ورودی چندین نورون دیگر وصل شود. در اینجا شكل یك شبكه عصبی نشان داده شده
است. (۴ ورودی، ۲ خروجی و ۶ نورون میانی (یا پنهان))
اما ارتباط میان این
نورونها به صورت یك اتصال ثابت و ساده نیست. خروجی هر نورون با یك وزن به
ورودی نورون بعدی متصل میشود. مثلا اگر وزن یك اتصال ۲ باشد مقدار خروجی
نورون هر چه باشد مقدار آن در ۲ ضرب شده و به نورون بعدی وارد میشود. دوباره
در نورون جدید بر اساس مقادیر ورودی، خروجی محاسبه شده و در مقدار وزن اتصال
خروجی نورون دوم ضرب شده و به نورون بعدی وارد میشود. این پروسه تا رسیدن به
خروجی كل شبكه ادامه میابد.
حال میپردازم به مساله Training یا آموزش
یك شبكه عصبی. آموزش یك شبكه عصبی عبارت است از تنظیم وزنهای سلولهای موجود
در آن به طوری كه بتوانند هدف خاصی را انجام دهند.
هدف یعنی مرتبط كردن
خروجی به یك ورودی. مثلا هدف میتواند تشخیص زوج و فرد بودن یك عدد باشد. شما
یك عدد به عنوان ورودی میدهید و مثلا ۲ خروجی وجود دارد: زوج و فرد. و شبكه
شما قرار است این تشخیص را اتوماتیك انجام دهد. یعنی ورودی ۱ را به خروجی فرد
روشن زوج خاموش باشد و برای ورودی ۲ فرد خاموش و زوج روشن باشد. این را مرتبط
كردن ورودی و خروجی میگویند. دقت كنید كه ارتباط نورونها با هم حفظ میشود و
ساختار شبكه تغییر نمیكند و این اصطلاح مرتبط كردن به معنی تغییر در ساختار
شبكه نیست. بلكه به این معناست كه با دادن ورودی خاص (مثلا ۱) خروجی خاص
تولید شود (فرد روشن زوج خاموش).
روشهای بسیار زیادی برای آموزش وجود
دارد. معمولا آموزش به این شكل انجام میشود كه در ابتدا تمام وزنها در شبكه
صفر هستند. بعد شروع به دادن نمونه ورودی و جواب خروجی میكنند. و بعد خطای
شبكه را محاسبه كرده و قانونی برای تغییر وزنهای شبكه بر اساس خطای دیده شده
تعیین میكنند. یعنی مثلا به شبكه عدد ۱ را وارد كرده و خروجی را نگاه
میكنند. این خروجی ممكن است با خروجی درست، یعنی فرد روشن و زوج خاموش،
تفاوت كند. بر اساس خروجی دیده شده وزنها را طبق قوانین خاص تغییر میدهند و
این عمل را برای مجموعه زیادی از اعداد تكرار میكنند.
دقت كنید كه
شما برای ورودی ۱ و خروجی فرد وزنها را تغییر میدهید و بعد دوباره برای
ورودی ۲ خروجی زوج وزنها را تغییر میدهید. یعنی اگر ورودی و خروجی شبكه
قانون خاصی را پیروی نكنند شبكه به نوعی قاطی میكند و بعد از آموزش به
ورودیها پاسخ درست نمیدهد.
نكته مهم اینجاست كه تغییر در شبكه عصبی
به معنای تغییر در وزنهای آن است. البته مغز ما شبكهای است كه تعداد نورنهای
آن نیز در حال تغییر هستند. مثلا سلولهای میمیرند و سلولهای جدید ممكن است
اضافه شوند. همچنین ثابت شده است كه كسانی كه مثلا كور هستند سلولهایی كه در
افراد عادی در بخش بینایی كار میكردند به بخش شنوایی ملحق شدهاند. یعنی مغز
ما ممكن است سلولها را از یك بخش به بخش دیگر ببرد.
نكته بسیار مهم
اینكه ممكن است تعداد زیادی از تركیبات وزنها در اتصالات مختلف ورودیهای
آموزشی را به خروجیهای آموزشی ببرند. یعنی مثلا اگر شبكهای ۱۰ اتصال داشته
باشد و ما آن را با ۱۰۰ ورودی و خروجی آموزش دهیم. ممكن است به ازاء مقادیر
۱-۲-۳-۴-و.... و همچنین مقادیر ۵-۶--۲-۱۳-۷۵و.... تمام ورودیها به شبكه باعث
تولید خروجی شوند. این بدان معنی است كه چندین شبكه با نورونهای مساوی و
مشابه اما با وزنهای متفاوت قادر به انجام كار خواسته شده در آموزش هستند.
این حالت معمولا زمانی رخ میدهد كه آموزش به حد كافی پیچیده نبوده و
نتوانسته است شبكه را منحصر به فرد كند.
نكته بسیار
بسیار(!!) مهم: یك شبكه عصبی بعد از آموزش ممكن است به ورودیهای آزمایشی هر
پاسخی بدهد. آموزش یك شبكه عصبی به هیچ وجه به معنی درست كار كردن آن
نیست.
در آخر ممكن است یك شبكه عصبی بیش از اندازه آموزش داده
شود. این را اصطلاحا Over Training میگویند. در این حالت شبكه دادههای قبلی
را فراموش كرده و خود را بر اساس تطبیق ورودی و خروجیهای جدید تنظیم میكند.
یعنی مثلا الان وزنها طوری تنظیم شدهاند كه با ورودی ۱ خروجی فرد روشن زوج
خاموش است. اما مثلا تلاش برای مرتبط ساختن ورودی ۳ و خروجی فرد روشن زوج
خاموش باعث برهم زدن وزنها میشود به طوری كه با ۳ خروجی فرد روشن زوج خاموش
گرفته میشود اما برای ۱ نتیجه درست در نمیآید. این حالتی است كه ظرفیت شبكه
كاملا پر شده است.
حال برگردیم به سوال شما: حافظه!
حافظه چیزی
نیست جز تغییرات وزن شبكه برای تولید یك خروجی خاص بر اساس یك ورودی خاص.
مثلا شما میخواهید لغات انگلیسی را حفظ كنید. شروع میكنید به تمرین یا همان
آموزش. هی به مغزتان میگویید كه با ورودی «كتاب» باید خروجی «Book» باشد. و
مغز شما مدام وزنهای ارتباطات میان نورنهایش را تغییر میدهد تا با این
ورودی خروجی مورد نظر تولید شود. این تغییر وزن در مغز به صورت تغییرات
شیمیایی انجام میشود. سیگنالها هم در مغز سیگنالهای الكتریكی هستند كه تا
آنجا كه یادم است توسط فركانس اطلاعات را منتقل میكنند. حال شما با هر بار
تلاش برای حفط كردن معنی «كتاب» مقداری تغییر شیمیایی در سلولهای ذهن خود
ایجاد میكنید. این تغییرات باعث میشوند كه مغز شما با ورودی كتاب خود به
خود «Book» را در خروجی تولید كند. حال اگر سالها از این موضوع بگذرد مغز شما
برای به خاطر سپردن موضوعات دیگر وزنها را دوباره عوض میكند و دیگر با ورودی
كتاب در خروجی «Book» را تولید نخواهد كرد.
اما اگر از این كلمه كتاب و
معنیاش شما بارها و بارها استفاده كنید این شبكه همواره وزنهایش طوری خواهد
بود كه ورودی و خروجی صحیح خواهند ماند. حتی اگر كلمات دیگری نیز به حافظه
شما سپرده شده باشند باز وزنها طوری خواهند بود كه تمام ورودیها را به
خروجیهای مناسب مرتبط خواهد كرد. این مساله به دلیل همان یكتا نبودن
شبكهایست كه «كتاب» را به «Book» مرتبط میكند.
حال با توجه به این
مقدمه بسیار طولانی حافظه ما چیزی نیست جز یك شبكه عصبی كه در مدام در حال
تغییر وزنهای خود است. تغییر در وزنها هم به معنی تغییرات شیمیایی برای تقویت
كردن و یا تضعیف سیگنال الكتریكی است كه از یك نورون به نورون دیگر فرستاده
میشود (در تغییر شیمیایی جرم ثابت میماند). ضمنا حافظه ما حجم دارد. حجم به
این معنا كه شبكه ممكن است Over Train شود و ارتباط ورودی و خروجیهای قبلی
را از یاد ببرد. یعنی برای تنظیم خود به گونهای كه ورودیهای جدید را به
خروجیهای جدید مرتبط سازد باید وزنها را به هم بزند و این بهم زدن ارتباط
میان ورودی و خروجیهای قبلی را به هم میزند.
پاسخ سوال آخر هم این
است كه حافظه متشكل از جرمی است كه همیشه در حال تغییرات شیمیایی است. اما
جرم كلش ثابت است.
پاسخ عشق را در نوشته بعدی
میدهم.
شاد باشید......
.Unexpected places give you unexpected returns